.: پیوندها :.
.: نظرسنجی :. .: خبـرنامه :.
|
برای شنیدن توضیحات صوتی درباره این برنامهها دکمهء پخش را کلیک کنید:
این صفحه جهت مدیریت
برنامههای اینترنتی شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز
غزلیات شمس تبریزی(مولانا) است. این برنامهها از سال 2003 میلادی بصورت
Online در سرویسهای مخصوص تلهکنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ،
inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار میشد و علاقمندان از ایران، اروپا،
امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online
حضور مییافتند. (آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن
(pdf) در
صفحه آرشیو قرار دارد و میتوانید بصورت رایگان آنها را دانلود
نموده و استفاده نمایید.)
.: خبـرنامه :.
بدین ترتیب
در لیست خبرنامهء سایت قرار میگیرید و هرگونه خبر جدید و برنامهء تازهای
که ارائه شود، از طریق پست الکترونیکتان به اطلاعتان خواهد رسید.
برای اینکه مطئن شوید
خبرنامهها دریافت میکنید لازم است آدرس ایمیل مخصوص خبرنامه یعنی
Panevis.Newsletter@Gmail.com
را به بخش AddressBook یا
Contacts (دفترچه آدرس دوستانتان) بیافزایید(Add
کنید).
+ صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
+ گزارش و چکیدهء جلسات، در کلوب مثنوی معنوی مولانا
>---------------========--------------<
توضیحات کلی دربارهء استفاده از برنامهها: ( .: دانلود مستقیم توضیحات :. )
1. گوش دادن به هر بخش از برنامه در همین صفحه، با کلیک بروی دکمههای پخش صدا.
2. دانلود فایلهای صوتی: (به دوستان داخل ایران توصیه میکنیم ابتدا فایلها را دانلود کنند سپس از روی کامپیوتر خود پخش کنند)
الف. دانلود مستقیم:
ب. دانلود از صفحه آرشیو کلی: به این صفحه مراجعه کنید: masnavi.4shared.com
فایلهای صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهء مخصوص آن جلسه قرار داده میشود.
>-----------==================================================----------<
برنامه صد و شانزدهم:
این جلسه در تاریخ جمعه چهارم دسامبر برابر سیزدهم آذر برگزار گردید. خبرنامهء این جلسه را بخوانید.
دوستان تازهوارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایلهای جلسات ابتدایی و نیز صفحهء مقدمهء جلسات را گوش دهند و بخوانند.
حکایت:
برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
دفتر دوم، بیت 1462
امتحان کردن خواجهی لقمان زیرکی لقمان را
نی که لقمان را که بندهی پاک بود روز و شب در بندگی چالاک بود خواجهاش میداشتی در کار پیش بهترش دیدی ز فرزندان خویش زانک لقمان گرچه بندهزاد بود خواجه بود و از هوا آزاد بود گفت شاهي شيخ را اندر سخن
چيزي از بخشش ز من درخواست
كن شاه آن دان کو ز شاهی فارغ است بی مه و خورشید نورش بازغ است مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست هستی او دارد که با هستی عدوست خواجهی لقمان بظاهر خواجهوش در حقیقت بنده لقمان خواجهاش در جهان باژگونه زین بسی است در نظرشان گوهری کم از خسی است مر بیابان را مفازه نام شد نام و رنگی عقلشان را دام شد
برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
یک گره را خود معرف جامه است در قبا گویند کو از عامه است یک گره را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد نور باید پاک از تقلید و غول تا شناسد مرد را بی فعل و قول در رود در قلب او از راه عقل نقد او بیند نباشد بند نقل بندگان خاص علام الغیوب در جهان جان جواسیس القلوب در درون دل در آید چون خیال پیش او مکشوف باشد سر حال در تن گنجشک چیست از برگ و ساز که شود پوشیده آن بر عقل باز آنک واقف گشت بر اسرار هو سر مخلوقات چه بود پیش او آنک بر افلاک رفتارش بود بر زمین رفتن چه دشوارش بود بود لقمان بندهشکلی خواجهای بندگی بر ظاهرش دیباجهای چون رود خواجه به جای ناشناس در غلام خویش پوشاند لباس او بپوشد جامههای آن غلام مر غلام خویش را سازد امام در پیاش چون بندگان در ره شود تا نباید زو کسی آگه شود گوید ای بنده تو رو بر صدر شین من بگیرم کفش چون بندهی کهین تو درشتی کن مرا دشنام ده مر مرا تو هیچ توقیری منه ترک خدمت خدمت تو داشتم تا به غربت تخم حیلت کاشتم خواجگان این بندگیها کردهاند تا گمان آید که ایشان بندهاند چشمپر بودند و سیر از خواجگی کارها را کردهاند آمادگی وین غلامان هوا بر عکس آن خویشتن بنموده خواجهی عقل و جان آید از خواجه ره افکندگی ناید از بنده به غیر بندگی پس از آن عالم بدین عالم چنان تعبیتها هست بر عکس این بدان خواجهی لقمان ازین حال نهان بود واقف دیده بود از وی نشان راز میدانست و خوش میراند خر از برای مصلحت آن راهبر مر ورا آزاد کردی از نخست لیک خشنودی لقمان را بجست زانک لقمان را مراد این بود تا کس نداند سر آن شیر و فتی
برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
هر طعامی کآوریدندی به وی کس سوی لقمان فرستادی ز پی تا که لقمان دست سوی آن برد قاصداً تا خواجه پسخوردهش خورد سور او خوردی و شور انگیختی هر طعامی کو نخوردی ریختی خربزه آورده بودند ارمغان گفت رو فرزند لقمان را بخوان چون برید و داد او را یک برین همچو شکر خوردش و چون انگبین از خوشی که خورد داد او را دوم تا رسید آن کرج ها تا هفدهم ماند کرجی گفت این را من خورم تا چه شیرین خربزهست این بنگرم او چنین خوش میخورد کز ذوق او طبعها شد مشتهی و لقمهجو چون بخورد از تلخیش آتش فروخت هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت ساعتی بیخود شد از تلخی آن بعد از آن گفتش که ای جان و جهان نوش چون کردی تو چندین زهر را ؟ لطف چون انگاشتی این قهر را؟ این چه صبرست این صبوری ازچه روست؟ یا مگر پیش تو این جانت عدوست؟ چون نیاوردی به حیلت حجتی که مرا عذریست بس کن ساعتی؟ گفت من از دست نعمتبخش تو خوردهام چندان که از شرمم دوتو شرمم آمد که یکی تلخ از کفت من ننوشم ای تو صاحبمعرفت چون همه اجزام از انعام تو رستهاند و غرق دانه و دام تو گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد خاک صد ره بر سر اجزام باد لذت دست شکربخشت بداشت اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت؟ از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود از محبت دردها صافی شود از محبت دردها شافی شود از محبت مرده زنده میکنند از محبت شاه بنده میکنند
پری سیما: باسلام و احترام خواجه سمبل ذات و حقیقت انسان است لقمان انسانی که در حقیقت زندگی میکند. لقمان با اینکه ظاهرش بیشتر به بنده ها میماند و از اعتباریات ظاهری بی بهره است اما چون دلش را از اعتبارات و وابستگی های \"من ذهنی\" آزاد ساخته درونش در انبساط و سرور و روشنائی است ، با نفی \"هستی ذهنی\" به هستی حقیقی دست یافته است ، با دل کندن از شاهی ظاهری به شاهی باطنی رسیده است .وقتی انسان ذهن خود را از توهمات وکیفیات مخرب \"من ذهنی\" پاک کند در حالت سکون و بی اندیشگی و آگاهی قرار میگیرد و بی هیچ نیازی به لفظ و اندیشه و قول سر حقیقت دلها بر او اشکار میگردد ، خواجه که مظهر حقیقت است و از حال و سر درون لقمان آگاه است و می داند او در بند هیچ چیز نیست اما تعمدا میخواهد از طریق چشاندن سختیها و تلخی ها بر وی میزان وفاداری و خشنودی او را نسبت به خود بسنجد ،اما برای کسی که در فطرت و اصالت خویش است چه فرقی میکند لباس پادشاهی بر وی بپوشانند و یا زهر به او بخورانند هر دو دو روی یک سکه است به واقعیتها با دیده اعتباری نگاه نمی کند امور را همانگونه که هست و باید باشد می بیند پس قهر و عتاب برای او عین لطف است . او برای بودن با حقیقت و برخورداری از شور و شعف فطری، از لذت های حاصل از فکر و اندیشه صرف نظر میکند چرا که در کیفیت \"هویت فکری\" دزد ، حقیقت وجودی انسان را میبرد اما با از دست دادن اعتباریات ذهنی به کالائی بهتر می توان دست یافت. موضوع دیگری که به آن اشاره شده ضرورت پنهان داشتن سر خود شناسی از انسانهای هویت فکری است که شاید به این دلیل باشد که ذهن آلوده به غبار توهم و تعبیر و تفسیر توان درک حقایق را ندارد یعنی از موضع نفس نمی توان حقیقتی را که لحظه به لحظه نو میشود درک کرد اما دلیل پنهان داشتن راز خود از خواجه نیز شاید این باشد که می ترسیده با اظهار استغنای درون و اظهار آزادگی و رهائی که آن نیز شکلی از منیت است از حقیقت دور شود پس همچنان بنده می ماند تا از لطف و محبت خواجه برخوردار باشد.
طلوع: به عقیده من: در حکایت اول، شاه یا همان خواجه نماد انسانی است که حتی اگر
دارای درون مایه های بسیاری باشد، به دلیل احساس خلأی که می کند، و برای
فرار از این خلأ، می کوشد تا با ظاهر سازی و فریب کاری، خود را شبیه
خواجگان کند (شاه آن دان کاو زشاهی فارغ است / بی مه و خورشید نورش بازغ
است) و با چسبیدن به این ظواهر خود را شاه بداند. به بیان ملموس تر گاهی
اوقات انسان می خواهد چیزی بشود که توانایی دست یابی به آن را ندارد یا این
که هنوز متوجه آن توانایی در خود نشده است مثلا عالم و ادیب نیست ولی دوست
دارد که باشد پس لباس عالمان را بر تن کرده و خود را شبیه اهل علم و ادب می
کند و یا زاهد نیست و خود را با فریب کاری و ظاهر سازی در جرگه ی زاهدان
جای می دهد. (یک گره را خود معرف جامه است / در قبا گویند کاو از عامه است////
یک گره را ظاهر سالوس زهد / نور باید تا بود جاسوس زهد //// نور باید پاک
از تقلید و غول / تا شناسد مرد را بی فعل و قول) -----------------------------
دو غزل مورد بررسی این جلسه:
غزل شماره 2130 از دیوان شمس:
برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او معشوق را جویان شود دکان او ویران شود بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می کند چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او بس سینه ها را خست او بس خواب ها را بست او بسته ست دست جادوان آن غمزه جادوی او شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او بنگر یکی بر آسمان بر قلعه روحانیان چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی طبل و دهل بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او ای ماه رویش دیده ای خوبی از او دزدیده ای ای شب تو زلفش دیده ای نی نی و نی یک موی او ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او او هست از صورت بری کارش همه صورتگری ای دل ز صورت نگذری زیرا نئی یکتوی او داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل غریدن شیر است این در صورت آهوی او این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او
--------------------
غزل شماره 1789 از دیوان کبیر
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان نک ساربان برخاسته قطارها آراسته از ما حلالی خواسته چه خفته اید ای کاروان این بانگ ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس هر لحظه ای نفس و نفس سر می کشد در لامکان زین شمع های سرنگون زین پرده های نیلگون خلقی عجب آید برون تا غیب ها گردد عیان زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان هر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغله کامشب جهان حامله زاید جهان جاودان تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی آن کو کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشان اندر کشاکش های او نوش است ناخوش های او آب است آتش های او بر وی مکن رو را گران در جان نشستن کار او توبه شکستن کار او از حیله بسیار او این ذره ها لرزان دلان ای ریش خند رخنه جه یعنی منم سالار ده تا کی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمان تخم دغل می کاشتی افسوس ها می داشتی حق را عدم پنداشتی اکنون ببین ای قلتبان ای خر به کاه اولیتری دیگی سیاه اولیتری در قعر چاه اولیتری ای ننگ خانه و خاندان در من کسی دیگر بود کاین خشم ها از وی جهد گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان پس خشم من زان سر بود وز عالم دیگر بود این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان بر آستان آن کس بود کو ناطق اخرس بود این رمز گفتی بس بود دیگر مگو درکش زبان
--------------
پرسش و پاسخ:
برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
--------------
فایلهای متن خلاصه برداری شدهء جلسات اول تا نهم، توسط خانم سوگند:
-------------- معرفی لینک "مقدمهء جلسات شرح مثنوی" تهیه شده توسط آقا و خانم اسلامی از توکیو: دوستان تازهوارد حتماً لینک فوق را مطالعه نمایند. ------------------- جلسات پیش:
دانلود تمامی فایلهای صوتی جلسات گذشته از یکی از دو روش زیر استفاده کنید(روش دوم توصیه می شود):
1. از صفحه های آرشیو کلی: به این صفحه مراجعه نماييد.
2. فایل آرشیو کلی را با کلیک بروی اینجــا دریافت نمایید. توضیح در فایل آمده است.
برای سفارش CDهای فایل های صوتی(MP3) و متن(PDF) جلسات پیش اینجا کلیک کنید.
چنانچه عضو خبرنامه نیستید، و مایلید عضو شوید، اینجــا کلیک کنید. ------------------ لطفاً بوسیلهء فرم زیر حضور و نظر خود را درباره این برنامه بنویسید و دکمهء Submit را کلیک کنید: |
برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحهی آرشیو کلی مراجعه نمایید.