.: آشنایی با جلسات شرح مثنوی :.


 

ثبت‌نام در خبـرنامه

 

برای عضویت در خبرنامه، آدرس دقیق ایمیل خود را در کادر زیر وارد کرده و دکمهٔ عضویت را کلیک کنید:

ایمیل شما:

در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود. بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و اطلاعات جلسهٔ آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق ایمیل‌تان به اطلاعتان خواهد رسید.

» اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.

» پس از ثبت عضویت، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمائید. در غیر اینصورت ممکن است ایمیل‌های خبرنامه را دریافت ننمایید.


لوگوی جلسات

 
 

نظرسنجی


پیـوندها

تازه‌ترین خبرنامه آرشیو آنلاین جلسات شرح مثنوی معنوی
 سفارش DVD آرشیو جلسات شرح مثنوی
راهنمای جامع برنامهٔ Paltalk
صفحهٔ جلسات شرح مثنوی در facebook
سایت محمدجعفر مصفا

 
کلوب مثنوی معنوی مولانا
معرفی کتاب، CD ، مقاله، سایت و وبلاگ
 
کتابخانه شعر
رادیو حافظ

رادیو سعدی
رادیو مولانا
کتاب‌های صوتی خودشناسی

 لغتنامه فارسی به فارسی
 
صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
 

آرشیو صوتی و متن
 
بروی کلمهٔ "مثنوی معنوی" کلیک کنید:


پادکست جلسات شرح مثنوی معنوی مولانا

بروی تصویر iPod کلیک کنید:



سفارش DVD تمامی جلسات برگزار شدهٔ شرح مثنوی

بروی تصویر DVD کلیک کنید:



اهدای کمک به برنامه‌ها

بروی کلمهٔ Donate کلیک کرده و توضیحات را بخوانید:


تماس با ما

برای ارتباط با تیم گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:

کلوب جلسات شرح مثنوی در سایت facebook :


جستجو

در متن داستان‌ها و غزلیات


Share
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

<---- برای شنیدن توضیحات مربوط به جلسات آنلاین شرح مثنوی و غزلیات مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک کنید
 


 

 

 

   

» معرفی: این وبلاگ جهت مدیریت جلسات اینترنتی(تله‌کنفرانس) شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز شرح غزلیات شمس تبریزی(دیوان شمس) است. این جلسات از سال 2003 میلادی بصورت Online در سرویس‌های مخصوص تله‌کنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ، inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار می‌شد و علاقمندان از ایران، اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online حضور می‌یافتند. آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن (pdf) در صفحهٔ آرشیو قرار دارد و می‌توانید بصورت رایگان آنها را دانلود نموده و استفاده نمایید.

   در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامه‌ها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامه‌ها دوباره بشکل Online برگزار می‌شوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو می‌شوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده می‌شود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده می‌شود. نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.


»
عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامه‌ها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه،  یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:
 
ایمیل دقیق شما:


سپس در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود.(اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.) بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و جلسه آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق پست الکترونیکتان به اطلاعتان خواهد رسید.
 

  پس از تأیید ایمیل عضویت در خبرنامه، لازم است برای اینکه مطمئن شوید ایمیل‌های خبرنامه در فولدر Spam ، Bulk یا Junk ایمیل‌تان نرود، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمایید.
 
توجه: عضویت به روش فوق، بصورت اتوماتیک است و توسط سایت گوگل انجام می‌شود. اگر نمی‌توانید بوسیله روش فوق عضو شوید، می‌توانید یک ایمیل با موضوع Molana Newsletter به آدرس Panevis.Newsletter@Gmail.com ارسال نمایید تا شما را عضو کنیم.

   خبرنامه‌ها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه،‌ و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال می‌شود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمی‌کنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید.
نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.
 
» آرشیو جلسات برگزار شده: اعضای جدید، حتماْ فایل صدای جلسات گذشته (بخصوص جلسهٔ اول تا دوازدهم) را گوش دهند. مباحث این جلسات بهم مرتبطند. آرشیو فایل‌های صوتی جلسات گذشته همراه با متن اشعار مورد شرح و تفسیر، در صفحهٔ آرشیو آمده است. به صفحهٔ آرشیو مراجعه نموده  و فایل‌ها را دانلود نمائید و بوسیله هر گوشی مبایل، mp3 player یا هر دستگاه و برنامه پخش‌کننده mp3 می‌توانید از فایل‌های صوتی استفاده نمائید. DVD کامل آرشیو را نیز می‌توانید از طریق صفحهٔ آرشیو سفارش دهید.
 
 
توصیه: از بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه حتماً دیدن کنید. همچنین اطلاعات مفید زیادی دربارهٔ این جلسات در ستون سمت راست همین صفحه آورده شده است.

 
 
 
 

 
>---------------========--------------<
 
توضیحات کلی دربارهٔ استفاده از برنامه‌ها: بروی دکمهٔ پخش صدا کلیک کنید.
 
 

      فایل‌های صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهٔ مخصوص آن جلسه و نیز در صفحهٔ آرشیو قرار داده می‌شوند.
 
>-----------===============================================----------<

 

جلسهٔ صد و چهل و نهم:

   این جلسه در تاریخ جمعه بیست و هفتم ژانویه 2012 (هفتم بهمن 90) برگزار گردید. جزئیات بیشتر را در خبرنامهٔ این جلسه بخوانید.
 
   دوستان تازه‌وارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایل‌های جلسات ابتدایی و نیز صفحهٔ مقدمهٔ جلسات را گوش دهند و بخوانند.

 
 
مهم: جلسات در برنامهٔ Paltalk برگزار می‌گردد. راهنمای جامع برنامهٔ پالتاک را با کلیک بروی اینجــا می‌توانید بخوانید. اگر قبلاً برنامه پالتاک را نصب کرده بودید، لازم است آن را دوباره دانلود و نصب کنید. این برنامه update شده است.
 

--------


»
برنامهٔ این جلسه: 

   ١. شرح و تفسیر حکایت "
دادن شاه گوهر را ميان ديوان و مجمع به دست وزير كه اين چند ارزد و ..." از دفتر پنجم، بیت 4035
   ۲. بررسی پرسش‌های دوستان
   ۳. شرح غزل شماره‌ی 510 از دیوان شمس

      + متن حکایت‌های مورد بررسی در این جلسه و نیز غزل مورد نظر در ادامه آمده است.


»
شنیدن و دانلود فایل‌های صوتی این جلسه:

       لینکهای مستقیم فایلهای این جلسه:         .: بخش اول :.           .: بخش دوم :.           .: بخش سوم :. 
 



 

اگر از طریق جعبهٔ فوق یا لینکهای مستقیم موفق به دانلود نشدید، با مراجعه به صفحهٔ آرشیو می‌توانید فایل‌ها را دانلود کنید. -> صفحهٔ آرشیو
 



» متن داستان این جلسه:

     + پس از خواندن داستان، در صورت تمایل، نظر و تفسیر خود را از طریق بخش "پیام‌ها و نظرات" در پایین صفحه، ارسال نمائید.

  متن داستان این جلسه (به نثر) در این صفحه آورده شده است.
 

         نرى خر گو مباش اندر رگش                 حق همى‏خواند الغ بگلر بگش‏

         مرده‌‏اى باشم به من حق بنگرد            به از آن زنده كه باشد دور و رد

         مغز مردى اين شناس و پوست آن         آن برد دوزخ برد اين در جنان‏

         اى اياز شير نر ديو كش                       مردى خر كم فزون مردى هش‏

         آن چه چندين صدر ادراكش نكرد            لعب كودك بود پيشت اينت مرد

         اى بديده لذت امر مرا                         جان سپرده بهر امرم در وفا

         داستان ذوق امر و چاشنيش               بشنو اكنون در بيان معنويش‏

 

دفتر پنجم، بيت 4035

 

دادن شاه گوهر را ميان ديوان و مجمع به دست وزير كه اين چند ارزد و مبالغه كردن وزير در قيمت او و فرمودن شاه او را كه اكنون اين را بشكن و گفتن وزير كه اين را چون بشكنم الى آخر القصه‏

 

         شاه روزى جانب ديوان شتافت            جمله اركان را در آن ديوان بيافت‏

         گوهرى بيرون كشيد او مستنير            پس نهادش زود در كف وزير

         گفت چون است و چه ارزد اين گهر        گفت به ارزد ز صد خروار زر

         گفت بشكن گفت چونش بشكنم         نيك خواه مخزن و مالت منم‏

         چون روا دارم كه مثل اين گهر               كه نيايد در بها گردد هدر

         گفت شاباش و بدادش خلعتى            گوهر از وى بستد آن شاه و فتى‏

         كرد ايثار وزير آن شاه جود                   هر لباس و حله كاو پوشيده بود

         ساعتيشان كرد مشغول سخن           از قضيه‏‌ى تازه و راز كهن‏

         بعد از آن دادش به دست حاجبى        كه چه ارزد اين به پيش طالبى‏

         گفت ارزد اين به نيمه‏‌ى مملكت          كش نگه دارد خدا از مهلكت‏

         گفت بشكن گفت اى خورشيد تيغ       بس دريغ است اين شكستن را دريغ‏

         قيمتش بگذار بين تاب و لمع              كه شده‏ست اين نور روز او را تبع‏

         دست كى جنبد مرا در كسر او            كى خزينه‏‌ى شاه را باشم عدو

         شاه خلعت داد و ادرارش فزود             پس دهان در مدح عقل او گشود

         بعد يك ساعت به دست مير داد          در را آن امتحان كن باز داد

         او همين گفت و همه ميران همين       هر يكى را خلعتى داد او ثمين‏

         جامه‌گي‌هاشان همى‌ ‏افزود شاه        آن خسيسان را به برد از ره به چاه‏

         اين چنين گفتند پنجه شصت امير       جمله يك يك هم به تقليد وزير

         گر چه تقليد است استون جهان         هست رسوا هر مقلد ز امتحان‏

 

رسيدن گوهر از دست به دست آخر دور به اياز و كياست اياز و مقلد ناشدن ايشان را و مغرور ناشدن او به كال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگيها افزون كردن و مدح عقل مخطئان كردن، كه نشايد مقلد را مسلمان داشتن، مسلمان باشد اما نادر باشد كه مقلد ثبات كند بر آن اعتقاد و مقلد از اين امتحانها به سلامت بيرون آيد كه ثبات بينايان ندارد الا من عصمه اللَّه زيرا حق يكى است و آن را ضد بسيار غلط افكن و مشابه حق، مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنايت نگاه دارد آن ناشناخت او را زيان ندارد

 

         اى اياز اكنون نگويى كاين گهر                چند مى‌‏ارزد بدين تاب و هنر

         گفت افزون ز آنچ تانم گفت من               گفت اكنون زود خردش در شكن‏

         سنگها در آستين بودش شتاب             خرد كردش پيش او بود آن صواب‏

         يا بخواب اين ديده بود آن پر صفا             كرده بود اندر بغل دو سنگ را

         همچو يوسف كه درون قعر چاه               كشف شد پايان كارش از اله‏

         هر كه را فتح و ظفر پيغام داد                 پيش او يك شد مراد و بى ‏مراد

         هر كه پايندان وى شد وصل يار              او چه ترسد از شكست و كارزار

         چون يقين گشتش كه خواهد كرد مات   فوت اسب و پيل هستش ترهات‏

         گر برد اسبش هر آن كه اسب جوست    اسب گور و نه كه پيش آهنگ اوست‏

         مرد را با اسب كى خويشى بود            عشق اسبش از پى پيشى بود

         بهر صورتها مكش چندين زحير              بى‌‏صداع صورتى معنى بگير

         چون شكست او گوهر خاص آن زمان     ز آن اميران خاست صد بانگ و فغان‏

         كاين چه بى‌‏باكيست و الله كافر است    هر كه اين پر نور گوهر را شكست‏

         و آن جماعت جمله از جهل و عما          در شكسته در امر شاه را

         قيمتى گوهر نتيجه‌‏ى مهر و ود              بر چنان خاطر چرا پوشيده شد

 

تشنيع زدن امرا بر اياز كه چرا شكستش و جواب دادن اياز ايشان را

 

         گفت اياز اى مهتران نامور                 امر شه بهتر به قيمت يا گهر

         امر سلطان به بود پيش شما            يا كه اين نيكو گهر بهر خدا

         اى نظرتان بر گهر بر شاه نه              قبله تان غول است و جاده‏ى راه نه‏

         من ز شه بر مى‏نگردانم نظر             من چو مشرك روى نارم با حجر

         بى‏‌گهر جانى كه رنگين سنگ را       بر گزيند پس نهد شاه مرا

         پشت سوى لعبت گل رنگ كن         عقل در رنگ آورنده دنگ كن‏

         اندر آ در جو سبو بر سنگ زن           آتش اندر بو و اندر رنگ زن‏

         گر نه‏اى در راه دين از ره زنان            رنگ و بو مپرست مانند زنان‏

         سر فرو انداختند آن مهتران              عذر جويان گشته ز آن نسيان به جان‏

         از دل هر يك دو صد آه آن زمان          همچو دودى مى‌‏شدى تا آسمان‏

         كرد اشارت شه به جلاد كهن            كه ز صدرم اين خسان را دور كن‏

         اين خسان چه لايق صدر من‏اند        كز پى سنگ امر ما را بشكنند

         امر ما پيش چنين اهل فساد            بهر رنگين سنگ شد خوار و كساد

 

قصد شاه به كشتن امرا و شفاعت كردن اياز پيش تخت سلطان كه العفو اولى‏

 

         پس اياز مهرافزا بر جهيد                 پيش تخت آن الغ سلطان دويد

         سجده‌‏اى كرد و گلوى خود گرفت      كاى قبادى كز تو چرخ آرد شگفت‏

         اى همايى كه همايان فرخى           از تو دارند و سخاوت هر سخى‏

         اى كريمى كه كرمهاى جهان           محو گردد پيش ايثارت نهان‏

         اى لطيفى كه گل سرخت بديد        از خجالت پيرهن را بر دريد

...




نظرات دوستان:

» برای نوشتن نظرتان درباره داستان یا غزل یا هر موضوع مرتبط با این جلسه، به قسمت "پیامها و نظرات" در همین صفحه(پایین‌) مراجعه کنید.


لیمو
سلام. گوهر را میتوان سمبل تجربه ی عشق گرفت اینکه ما دوست نداریم گوهر را بشکنیم یعنی حاضر نیستیم از تجربه ی قبلی دست بر داریم تجربه ی قبلی گرچه باارزش است ولی باید شکسته شود

تبکم
با سلام ......
در این حکایت « گوهر» ، سمبل اعتباریات و ارزشهای القاء شده توسط جامعه میباشد ، اما نه در قالب مادیات یا پول و مدرک و شهرت و موقعیت اجتماعی ... بلکه این بار این اعتباریات تحت عنوان به دست آوردن کمالات ادبی و ملکات اخلاقی و آداب معاشرت و ..... یا به نوعی پیچیده‌تر ، تحت عنوان پیروی از اصول و فروع دین و مذهب و ایدئولوژی‌های مختلف و آداب و رسوم مذهبی خود را نشان داده و مورد استفاده شخص ، برای تقویت هویت فکری قرار میگیرد ..... حال ممکن است این روند ، از روی قصد و غرض و یا ندانسته و کاملا تقلیدی باشد .....
از بارزترین مشخصه‌های این شکل از هویت فکری ، زهد گرائی افراطی و ظاهری می‌باشد ..... و مشخصه بعدی که در حکایت نیز به آن اشاره شده ، تقلید ناسبب و کورکورانه می‌باشد ..... یعنی مولانا در عین اینکه تقلید کردن در امور بیرونی را لازمه پیش‌بُرد امور دنیوی میداند ، اما تقلید در راه عرفان و خودشناسی را صحیح و نتیجه بخش نمیداند ....
و بر طبق همین حکایت ، در میان اهل دیوان یا دربار که نمایندگان قشرهای بالاتر جامعه میباشند ( نمایندگان آرا و عقاید و سمبل عقل جزئی ) ، هیچ کس رای به شکستن و از بین بردن این گوهر خوش آب و رنگ که ظاهر فاخر و همه پسندی هم دارد ، نمیدهد .... و شاه به طعنه ، در مقابل تایید و تمجید آنان و حفظ و حراست از گوهر، به آنها پاداش و شاباشی از جنس همان « گوهر » ( مقام و منصبی به اصطلاح معنوی ) میدهد......
اما ایاز سمبل عقل مفید ، با دانستن نهایت امر( که نتیجه صبر و تسلیم است ) و بدون عاقبت اندیشی ( سمبل نادانستگی و سکوت درونی ) ، میداند که با شکستن گوهر یعنی شکستن ابزار و وسائلی که نفس و هویت فکری ، خود را با آنها بر پا داشته ، قدم بزرگی در راستای حقیقت برمی‌دارد ، بنابراین بی درنگ و حتی با آمادگی قبلی ، گوهر ( ابزار نفس و هویت فکری) را میشکند .... و میداند که با این شکستن، دستور شاه که همان فرمان عقل برتر و فطرت اصیل وجودش می‌باشد را به انجام رسانده ..... و در مقابل اعتراض سران و دیوانیان که گوهر را حاصل مهر و وَد ( ارزشهای اخلاقی ) میدانند و ایاز را به خاطر شکستن گوهر، متهم به کفر و طغیان میکنند ، جبهه‌گیری کرده و آنها را متوجه اصل و مقصد میکند و از دل بستن به ابزار و وسائل و دل خوش کردن به ظواهر آراسته و فریبنده ، بر حذر میدارد ....
و بر طبق این دو بیت ، در نظر شاه هم ، شکل برخورد وزیر و امیران با گوهر ( حفظ و نگهداری و بسیار بها دادن به آن ) ، دلیل وجود فساد در درون آنها میباشد .... یعنی وقتی ظواهر اخلاقی و آداب و رسوم و ..... باعث دور افتادن از مقصد و هدف اصلی شود ، این گونه اعمال می‌تواند به ضد خود تبدیل شود ....

اين خسان چه لايق صدر من‏اند ...........كز پى سنگ ، امر ما را بشكنند
امر ما پيش چنين اهل فساد ................ بهر رنگين سنگ شد خوار و كساد

..............................

جز برای یاری و تعلیم غیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر

ممنون

هویج

به نظر من گوهر سمبل اعتباریات است
ایاز موجودی است که گرچه اعتباریات را لازم میداند ولی دربند آن ها نیست

گوجه فرنگی
گوهر سمبل هویت فکری است
که حقیقت از ما میخواهد آن را بشکانیم
ولی فقط ایاز راضی میشود زیرا او غلام است و اگرچه در کنار وزیران است ولی باطنش با آن ها فرق دارد
و درونا مطیع سلطان محمود است
وزرا کسانی اند که چهار چنگولی حواسشان به هویت است و در عین حال میخواهند عشق را هم تجربه کنند
آن ها کسانی اند که یک تکه سنگ بی ارزش را بر سلطان جهان ترجیح میدهند نفس را بر حقیقت ترجیح میدهند
اما ایاز حاضر است از هویت بگذرد حاضر است آنرا بشکاند
زیرا تا به حال تجربه ی عرفانی داشته. میداند چقدر باارزش است. او نزدیک شدن به حقیقت را بر یک تکه سنگ بی ارزش ترجیح میدهد. نفس جز یک تکه سنگ بی ارزش چیزی نیست. این ما هستیم که فکر میکنیم ارزش دارد. والله!...


سان شان
سلام و خسته نباشید

سلطان محمود : سمبل حقیقت
گوهر: سمبل دانش حقیقت ، سمبل زیبائها و حالات خوشی که به انسان سالک روی میدهد، سمبل ارزشها و اعتبارها ودارائی های دنیوی وکلا هرچیزی که ذهن به آنها بچسبد و احساس تعلق خاطر کند
وزیر و امیران : سمبل ذهنی که خود را با دانش حقیقت و حالات خوش و دارائی های ذهن آیدنتیفای ( هم هویت) کرده، یعنی اصل را گذاشته و به فرع چسبیده است
ایاز : سمبل کسی که تسلیم حقیقت است و اصل را گرفته و از فرع چشم پوشی میکند
شاه درباریان را که آنها هم برای حقیقت کار میکنند، در بارگاه خود حاضر میبیند و گوهر گرانبهائی را به آنها نشان داده و قیمتش را از آنان جویا میشود وقتی وزیر و امیران یک به یک به پربها بودن آن اشاره میکنند شاه از آنها میخواهد که آن را بشکنند یعنی به آن نچسبند ، چون گوهر قیمتی در برابر رای شاه که همان وصال و یگانگی با خودحقیقت است ارزش ندارد اما وزیر و امیران هم به تقلید از او و غافل از اینکه این گوهر قیمتی از جانب حقیقت میباشد و بایستی آن را در برابرخود حقیقت و بنا بدرخواست او قربانی کردوتسلیم حقیقت شد، از این کار امتناع میکنند چرا که به دانائی خود مغرور و به دارائی های ذهن تعلق خاطرو حرص و طمع به خلعتهای بیشتری دارند. اما شاه بظاهر چشم پوشی کرده و خلعت های فراوان به آنها میبخشد که بنظر من منظور از خلعت همان احساس لذت از نوع سنسیشن است که از متعلقات ذهن و چسبیدگی به آنها حاصل میشود و ذهن را بیشتر و بیشتر در قعر ظلمت فرو میبرد و از حقیقت دورتر میکند. شاه وقتی گوهر را به ایاز نشان میدهد با اینکه ایاز قیمتی خارج از تصور برای آن قائل است اما بمحض دستور شاه آنرا میشکند آنهم با سنگی که در آستینش پنهان داشت ، یعنی آن فرع را ، آن گوهر قیمتی را جزء تعلقات ذهن نکرده ، به آن نچسبیده و بجای حرص و طمع به آن با رضایت خاطر خودش را از آن جدا میداند وهر آن آماده و منتظر است که همه دانسته هاو دانائی و تعلقات ذهن را قربانی حقیقت کند وتمامی هم و غم و جدیتش حضوردر فطرت است چرا که بودن با حقیقت و تسلیم شدن در برابر خواسته های وی و گذشتن از هر تعلق خاطری هرچند بسیار نفیس، برای ایاز کاری بسیار فرحبخش است، وقتی در حضورحقیقت هست چه نیازی به دانش و آثار حقیقت ، او دانش حقیقت را فقط برای زدودن زنگار هویت فکری از فطرتش میخواهد و لاغیر. وقتی شاه به راز اینکار از جانب ایاز پی میبرد(لبته بظاهرچون حقیقت به همه چیز آگاه است) میخواهد وزیرو امیران را گردن بزند ، یعنی آنها را بخاطر چسبیدن به تعلقات از خود دور کند و در غم هجران و جدائی تنهایشان بگذاردکه ایاز در نقش کسی که همه این حوادث در درون خودش رخ داده و از اینکه ذهن آلوده و چسبیده به انواع متعلقات هویت فکری، به خود مغرور شده و از حقیقت غافل ، به پای شاه میافتد وگریه وزاری و التماس که آنها را بخاطر نادانی و غفلت ببخشد هرچند که بازهم خودش را نه لایق میداندو نه برای خودش هستیی قائل است که از حقیقت تقاضای بخشش کند و در برابرمجازات پادشاه وجودش سراسر تسلیم و پذیرش میشود، چرا که دوری و مردودی برای او غیر قابل تحمل است


morteza.deyanatdar
با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

به نظر بنده چند بیت اول خصوصاً این بیت:
مرده ‏اى باشم به من حق بنگرد--به از آن زنده كه باشد دور و رد
می خواهد بگوید که:
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ---بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق-----گر ملک باشد سیاهستش ورق
و اما تاویل و تفسیر این حکایت:
انسانهایی که پای در راه خود شناسی گذاشته اند و حتی آنقدر جلو رفته اند که با حقیقت حشر و نشر هم دارند باز هم میتوانند در بند هویت موهوم فکری و به طبع مثبت اندیشی هم باشند و تا از طرف خود حقیقت امتحان نشوند برای خود آنها هم ثابت نمی شود که هنوز خیلی مانده تا با حقیقت یکی شوند و یا حتی نزدیک آن. در این جااست که من به یاد نوبادی(علیه الرحمة)و جریان مصفا افتادم که در قسمت نظرات در ذیل یک نکته شرح مفصل آن را آوردم. به نظر بنده پادکستی را هم که با عنوان نماز گذاشتید در همین راستا بود!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
و تاویل دیگری که میشود کرد اینکه برای رسیدن به حقیقت باید محو در حقیقت شویم:
محو می‌باید نه نحو اینجا بدان--گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد----ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر--------بحر اسرارت نهد بر فرق سر

و اما در اینجا نکته ها را تک تک تاویل میکنم:

گفت بشكن گفت چونش بشكنم----نيك خواه مخزن و مالت منم‏
در اینجا و چند جای دیگر در راه رسیدن به حقیقت امر به تابو شکنی میشود ولی جالب اینجاست که خود ما حافظ و مخزن آن تابوهای کذایی هستیم.

جامگيهاشان همى‏افزود شاه----آن خسيسان را به برد از ره به چاه‏
گاهی اوقات ممکن است در راه خود شناسی به جاهایی هم برسیم وخلعت های روحی هم به ما هدیه شود اما باید بدانیم این همان دم مار مولک است که ما را به خود مشغول میکند(در اینجا بیاد آن شعر خودمان افتادیم: هست حیوانی بنام مارمولک----کار او باشد همه دوز و کللک.......والخ

اين چنين گفتند پنجه شصت امير-------جمله يك يك هم به تقليد
در اینجا می خواهد بگوید که همیشه اجماع نمی تواند دلیل و حجت بر امری باشد چنانچه در قرآن هم به کرات آمده است:اکثرهم لا یعقلون ویا اکثرهم لا یفقهون ویا اکثرهم لا یعلمون

گر چه تقليد است استون جهان---هست رسوا هر مقلد ز امتحان
می خواهد بگوید ای که در هر کاری تقلید می کنی(چه درونی وچه بیرونی) باید این را در نظر داشته باشی که در موقعی که آزمایش و امتحان میشوی ممکن است این تقلید به ضرر تو بشود.

ودر آنجا که میگوید:(رسيدن گوهر از دست به دست آخر دور به اياز و كياست اياز و مقلد ناشدن ايشان را و الخ) منظورش این است که اگر بعضی ازعقاید و اعتقاد!!ات دست به دست و نسل به نسل هم به ما رسیده است وقتی که یقین کردیم همگی دست و پا گیر وزاید است حتماً باید آنها را دور ریخت حتی اگر تابو شکنی باشد.

سنگها در آستين بودش شتاب----خرد كردش پيش او بود آن صواب‏
انسان همیشه در راه خود شناسی باید آماده و مهیا باشد و چنان ابزار کارش!در آستین باشد که در راه حقیقت درنگ و تعللی نکند که این کار را تسامح و تساهل بردار نیست.

هر كه را فتح و ظفر پيغام داد----پيش او يك شد مراد و بى‏مراد
از این بیت و چند بیت دیگر می خواهد بگوید ایکه در راه خود شناسی قدم گذاشته ای بدان که از هم اکنون قرین فتح و ظفر هستی پس مانند زهاد از انجام کار هراسناک نباش تو در اکنون زندگی کن.

چون يقين گشتش كه خواهد كرد مات-----فوت اسب و پيل هستش ترهات
کسی که در راه حقیقت به یقین رسیده است و بداند که از هم اکنون برنده است دیگر غم از دست دادن تابوهای دست و پا گیر و الکی را ندارد.

مرد را با اسب كى خويشى بود---------عشق اسبش از پى پيشى بود
این بیت را با یک مثال روشن میکنم مثلا من در راه حقیقت به تعدادی کتاب و استاد نیاز دارم بنده که با آنها خویشی ندارم وقتی که به مقصد رسیدم اگر آنها را هم از دست بدهم باکی ندارم.

قيمتى گوهر نتيجه‏ى مهر و ود-------بر چنان خاطر چرا پوشيده شد
جالب اینجاست که وقتی دست به تابو شکنی می زنیم همه انتظار دارند که سقف آسمان سوراخ شود و هر جه بلا است بر سر آن تابو شکن نازل شود ویا زمین دهن باز کند و او را ببلعد و می گویند چرا خدا او را عذاب نمی کند در صورتی که نه تنها هیچ اتفاقی نمی افتد بلکه کلی قید و بند از دست و پا هم باز می شود.

اى نظرتان بر گهر بر شاه نه---قبله تان غول است و جاده‏ى راه نه‏
ای کسانی که در راه حقیقت از خود حقیقت غافل میشوید و فقط خود بین و خود خواه می شوید بدانید که از جاده حق دور افتاده و در راه غولان که مشتی وهم و اندیشه باطل است قدم گذاشته اید.

گر نه‏ اى در راه دين از ره زنان----رنگ و بو مپرست مانند زنان
اگر آهنگ آن را نداری که در راه حقیقت گوشش کنی لااقل دنبال چیزهای مجازی هم مباش.

آنچه بنوشتم به قدر فهم من------مردم اندر حسرت فهم سخن

همین!!!

سان شان
سلام
نکته ای که بعدا در ارتباط با خشم سلطان و اینکه چرا اول صبر کرد وبعد از گذشت زمانی خواست همه درباریان را ازبین ببرد، بنظرم اینطور میرسد که انسان وقتی از حضوردر فطرت به سمت ذهن میرود و مشغول تصاویر ذهنی میشود و از یادآوری آن تصاویر لذت میبرد اولش آثار بودن در فطرت و یا حضور شاه را هم احساس میکند اما پس از گذشت مدت زمانی غفلت از حقیقت ومشغول شدن به تصاویرو دارائی های ذهن ،حقیقت بر اوخشم میگیرد یعنی ازش دور میشود ، و انسان چون بودن در حقیقت را تجربه کرده بخوبی متوجه این دوری و جدائی و رنچ و درد حاصل از آن میشود ،شاید در داستان شهری و روستائی نیز که مولوی میگوید اگر یک ساعت در روستا یعنی در ذهن یا هویت فکری باشی احمق میشوی ویکماه ازشهر یعنی همان حقیقت دور میافتی این باشد که حقیقت رویش را از انسان بر میگرداند.

فرزین
مثل بقیه داستانهای مثنوی شاه در اینجا نماد عقل کلی است. گوهری که در دست سلطان محمود است نماد تعلقات است. تعلقاتی که با قیمتی گزاف به دست آمده و اکنون در عین بی ارزشی ذاتی، ارزش قراردادی گرانبهایی برای صاحب نفس پیدا کرده. ارکان دیوان(وزیر و حاجب و...) میتوانند نمادی از جنبه های مختلف نفس باشند که از تعلقات تغذیه می کنند. پاداشی که سلطان محمود بابت نشکستن گوهر به ارکان دیوان عنایت میکند نمادیست از غذایی که تعلقات به نفس ما میدهند تا به حیاتش ادامه دهد.
ایاز نماد انسان در راه حقیقت است. برای او تعلقات معنی ندارد. امر سلطان در واقع برای او روشی است برای رهایی از \"خود\" و طبیعی است که این رهایی از تعلقات و از \"خود\" با سرزنش و ملامت ارکان دیوان که همان نفس است همراه باشد.
ایاز به ارکان دیوان یادآور میشود که با نشکستن گوهر در واقع امر سلطان را شکستید.
از جنبه ای دیگر این داستان میتواند مفهوم تقلید را در خود مستتر داشته باشد. ارکان دیوان میتواند نمادی از اتوریته جامعه باشد. هریک از درباریان به مثابه افراد یک جامعه در تعریف و تمجید از ارزش گوهر از یکدیگر پیشی میگیرند به امید اینکه پاداش بیشتری از سلطان بگیرند. درست همانند ما که مثلاً در به نمایش گذاشتند تعارف از یکدیگر پیشی میگیریم تا به این وسیله مقبولیت بیشتری در بین سایرین بیابیم وتحسین دیگران را برانگیزیم. اصلاً از کل حواس پنج گانه مان استفاده میکنیم تا آن چیزی باشیم که جامعه از ما انتظار دارد. اتوریته جامعه ما را کاملاً شکست میدهد. افراد کمی مانند ایاز پیدا میشوند که قادر به رهایی از اتوریته جامعه باشند و از سرزنش و ملامت و مقبول نبودن هراس نداشته باشند.
نکته ای که برای من قابل درک نیست این شفاعت کردن ایاز برای ارکان دیوان پیش سلطان محمود است. نمیدانم چرا عقل کلی باید نسبت به \"نفس\" رحم داشته باشد. شاید نوعی نمایش سکوت باشد به این معنا که با نفس مبارزه هم نکنیم. بلکه به سادگی از کنارش بگذریم. فقط نگاهش کنیم.

عبدالرحمان
کسی که حقیقت پیغام ظفر و وصل را به او داد او دیگر از شکست های شخصیتی نمیترسد و بلکه شکست را دوست خواهد داشت
کسی که امید شهادت و مرگ عرفانی بر دلش نشست دیگر با جان و دل شکست ها را خواهد پذیرفت و از \"من\" دست خواهد کشید
کسی که از باوفایی حقیقت اطمینان حاصل کرد با اعتماد، سنگ نفس را خورد خواهد کرد
سنگ نفس را تکه تکه خواهد کرد
چرا تکه تکه نکند؟
مگر می تواند سنگ بی جان و سختی را به جای حقیقت که با جان و روح بخش است انتخاب کند
سنگی که روح ندارد
روح بخشی هم ندارد
خاصیت انعکاس نور را هم ندارد
چه چیز بی ارزشی!!
همانا دیوانه ها این سنگ را بر سلطان محمود ترجیح خواهند داد

----
پایان نظرات
 


---------
 
غزل شماره 510 از دیوان شمس:
 
باز به بط گفت که صحرا خوشست             گفت شبت خوش که مرا جا خوشست
سر بنهم من که مرا سر خوشست            راه تو پیما که سرت ناخوشست
گر چه که تاریک بود مسکنم                     در نظر یوسف زیبا خوشست
دوست چو در چاه بود چه خوشست          دوست چو بالاست به بالا خوشست
چونک خدا روفت دلت را ز حرص                رو به دل آور دل یکتا خوشست
از تو چو انداخت خدا رنج کار                     رو به تماشا که تماشا خوشست
گفت تماشای جهان عکس ماست            هم بر ما باش که با ما خوشست

                                  نور خدایی‌ست که ذرات را
                            رقص کنان بی سر و بی پا خوشست
 


--------

کتاب‌های صوتی خودشناسی:

   جدید: کتاب شادمانی خلاق (پنج فصل تازه) توسط آقای مخمور

-------

خلاصه‌برداری‌های جلسات قبل:

       1. خلاصه‌برداری 13 جلسه اول بصورت  pdf در یک فایل (تهیه شده توسط خانم سوگند)

       2. خلاصه برداری جلسات 80 تا 90 در یک فایل (تهیه شده توسط آقای تبکم)

       3. خلاصه برداری جلسات 91 تا 100 در یک فایل (تهیه شده توسط آقای تبکم)

       4. خلاصه برداری جلسات 101 تا 110 در یک فایل (تهیه شده توسط آقای تبکم)

       5. خلاصه برداری جلسات 111 تا 120 در یک فایل (تهیه شده توسط آقای تبکم)

 


 

---------

Share

»
در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، می‌توانید در قسمت "پیام‌ها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
 

 
» اگر سئوالی دارید، لطفاً قبل از ارسال سئوالتان، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه مراجعه نمائید.
   

» اگر برای تهیه DVD جلسات شرح مثنوی سئوال دارید، لطفاً فقط از طریق صفحه سفارش DVD اقدام کنید. توضیح کامل داده شده است.
 

                                                                                              -------

پیام‌ها و نظرات:

 شما می‌توانید بوسیلهٔ فرم زیر پیام و نظر خود درباره این برنامه را بنویسید. سپس دکمهٔ Submit را کلیک کنید:

نام:
آدرس ایمیل(لطفاً بدقت وارد نمایید):
متن پیام:


 

برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحه‌ی آرشیو مراجعه نمایید.

 
 

اطلاعات مرتبط:

» فایل‌ متنی خلاصه‌برداری جلسات اول تا سیزدهم، توسط خانم سوگند:  

» معرفی لینک "مقدمهٔ جلسات شرح مثنوی" تهیه شده توسط آقا و خانم اسلامی:

دوستان تازه‌وارد حتماً لینک فوق را مطالعه نمایند.

 

---------

 جلسات پیش:

 
»
دانلود تمامی فایل‌های صوتی جلسات گذشته از طریق مراجعه به صفحهٔ آرشیو: به این صفحه مراجعه نماييد:

 

 

» برای سفارش  DVD مجموعه فایل های صوتی(mp3) و متن(pdf) جلسات گذشته، اینجا کلیک کنید.

روی تصویر DVD کلیک کنید:

 

---------
 

 

.: پیـوندها :.
 
 

---------

 

.: تماس با ما :.
 
برای ارتباط با گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:
 
 
همچنین می‌توانید در گروه این جلسات در سایت فیس‌بوک عضو شوید: