ثبتنام در خبـرنامه
برای عضویت در خبرنامه، آدرس دقیق ایمیل خود را در کادر زیر وارد کرده و دکمهٔ عضویت را کلیک کنید: لوگوی جلسات نظرسنجی پیـوندها
تازهترین خبرنامه
آرشیو آنلاین جلسات شرح مثنوی معنوی
سفارش DVD آرشیو جلسات شرح مثنوی راهنمای جامع برنامهٔ Paltalk صفحهٔ جلسات شرح مثنوی در facebook سایت محمدجعفر مصفا کلوب مثنوی معنوی مولانا معرفی کتاب، CD ، مقاله، سایت و وبلاگ کتابخانه شعر رادیو حافظ رادیو سعدی رادیو مولانا کتابهای صوتی خودشناسی لغتنامه فارسی به فارسی صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...) آرشیو صوتی و متن بروی کلمهٔ "مثنوی معنوی" کلیک کنید: پادکست جلسات شرح مثنوی معنوی مولانابروی تصویر iPod کلیک کنید: سفارش DVD تمامی جلسات برگزار شدهٔ شرح مثنوی بروی تصویر DVD کلیک کنید: اهدای کمک به برنامهها بروی کلمهٔ Donate کلیک کرده و توضیحات را بخوانید: تماس با ما برای ارتباط با تیم گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:
کلوب جلسات شرح مثنوی در سایت facebook :
جستجو
|
|
<---- برای شنیدن
توضیحات مربوط به جلسات آنلاین شرح مثنوی و غزلیات مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک
کنید
»
معرفی:
این وبلاگ جهت مدیریت جلسات
اینترنتی(تلهکنفرانس) شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و
نیز شرح غزلیات شمس تبریزی(دیوان شمس) است. این جلسات از سال 2003
میلادی بصورت Online در سرویسهای مخصوص تلهکنفرانس مانند Paltalk
، Yahoo Messenger ، inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار میشد و علاقمندان از ایران، اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان،
روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online حضور مییافتند. آرشیو تمامی
جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن (pdf) در
صفحهٔ آرشیو قرار دارد و میتوانید بصورت رایگان آنها را
دانلود نموده و استفاده نمایید.
در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامهها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامهها دوباره بشکل Online برگزار میشوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو میشوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده میشود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده میشود. نمونهٔ خبرنامههای ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازهترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) میتوانید ببینید. » عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامهها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه، یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:
پس از تأیید
ایمیل عضویت در خبرنامه، لازم است برای اینکه مطمئن شوید ایمیلهای
خبرنامه در فولدر Spam ، Bulk یا Junk ایمیلتان نرود، آدرس ایمیل
Panevis.Newsletter@Gmail.com را به
بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمایید.
توجه:
عضویت به
روش فوق، بصورت اتوماتیک است و توسط سایت گوگل
انجام میشود. اگر نمیتوانید بوسیله روش فوق عضو شوید، میتوانید
یک ایمیل با موضوع Molana Newsletter به آدرس
Panevis.Newsletter@Gmail.com
ارسال نمایید تا شما را عضو کنیم.
خبرنامهها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه، و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال میشود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمیکنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید. نمونهٔ خبرنامههای ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازهترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) میتوانید ببینید.
»
آرشیو جلسات برگزار شده: اعضای جدید، حتماْ
فایل صدای جلسات گذشته (بخصوص جلسهٔ اول تا دوازدهم) را گوش
دهند. مباحث این جلسات بهم مرتبطند. آرشیو فایلهای صوتی جلسات
گذشته همراه با متن اشعار مورد شرح و تفسیر، در
صفحهٔ آرشیو آمده است. به
صفحهٔ آرشیو مراجعه نموده و فایلها را دانلود
نمائید و بوسیله هر گوشی مبایل، mp3 player یا هر دستگاه و
برنامه پخشکننده mp3 میتوانید از فایلهای صوتی استفاده
نمائید. DVD کامل آرشیو را نیز میتوانید از طریق
صفحهٔ آرشیو سفارش دهید.
توصیه: از بخش "پیوندها"
در ستون سمت راست صفحه حتماً دیدن کنید. همچنین اطلاعات مفید
زیادی دربارهٔ این جلسات در ستون سمت راست همین صفحه آورده شده
است.
>---------------========--------------<
توضیحات کلی
دربارهٔ استفاده از برنامهها:
بروی دکمهٔ
پخش صدا کلیک کنید.
فایلهای صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهٔ مخصوص آن جلسه و نیز در صفحهٔ آرشیو قرار داده میشوند.
>-----------===============================================----------<
جلسهٔ پنجاه و دوم:
دوستان تازهوارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایلهای جلسات ابتدایی و نیز صفحهٔ مقدمهٔ جلسات را گوش دهند و بخوانند.
مهم:
جلسات در برنامهٔ Paltalk
برگزار میگردد.
راهنمای جامع برنامهٔ پالتاک را
با کلیک بروی اینجــا
میتوانید بخوانید. اگر قبلاً برنامه پالتاک
را نصب کرده بودید، لازم است آن را دوباره دانلود و نصب کنید.
این برنامه update شده است.
-------- » برنامهٔ این جلسه: (داستان دژ هوشربا (قلعه ذات الصور)) بخش چهارم(پایانی) - این داستان در چهار جلسه شرح شده است. شرح و تفسیر "داستان دژ هوشربا (قلعه ذات الصور)" از دفتر ششم، بیت 3583 + متن حکایات مورد بررسی در این جلسه در ادامه آمده است. » شنیدن و دانلود فایلهای صوتی این جلسه: با مراجعه به صفحهٔ آرشیو میتوانید فایلهای صوتی این جلسه را دانلود کنید. -> صفحهٔ آرشیو
+
پس از خواندن داستان، در
صورت تمایل، نظر و
تفسیر خود را از طریق بخش "پیامها و نظرات" در پایین صفحه،
ارسال نمائید. داستان دژ هوشربا (قلعهء ذات الصور)
بخش چهارم (پایانی)
دفتر ششم، بیت 3583
چکيدهء داستان:
حکايت آن پادشاه و وصيت کردن او سه پسر خويش را کي درين سفر در ممالک من فلان جا چنين ترتيب نهيد و فلان جا چنين نواب نصب کنيد اما الله الله به فلان قلعه مرويد و گرد آن مگرديد
بود شاهي شاه را بد سه پسر هر سه صاحبفطنت و صاحبنظر هر يکي از ديگري استودهتر در سخا و در وغا و کر و فر پيش شه شهزادگان استاده جمع قرة العينان شه همچون سه شمع ...
روان شدن شهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ايشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصيت را الي آخره
عزم ره کردند آن هر سه پسر سوي املاک پدر رسم سفر در طواف شهرها و قلعههاش از پي تدبير ديوان و معاش دستبوس شاه کردند و وداع پس بديشان گفت آن شاه مطاع هر کجاتان دل کشد عازم شويد في امان الله دست افشان رويد غير آن يک قلعه نامش هشربا تنگ آرد بر کلهداران قبا الله الله زان دز ذات الصور دور باشيد و بترسيد از خطر رو و پشت برجهاش و سقف و پست جمله تمثال و نگار و صورتست ...
اين سخن پايان ندارد اي گروه هين نگه داريد زان قلعه وجوه هين مبادا که هوستان ره زند که فتيد اندر شقاوت تا ابد ...
گر نميگفت اين سخن را آن پدر ور نميفرمود زان قلعه حذر خود بدان قلعه نميشد خيلشان خود نميافتاد آن سو ميلشان کان نبد معروف بس مهجور بود از قلاع و از مناهج دور بود چون بکرد آن منع دلشان زان مقال در هوس افتاد و در کوي خيال ...
رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حريص علي ما منع
اين سخن پايان ندارد آن فريق بر گرفتند از پي آن دز طريق بر درخت گندم منهي زدند از طويلهي مخلصان بيرون شدند چون شدند از منع و نهيش گرمتر سوي آن قلعه بر آوردند سر بر ستيز قول شاه مجتبي تا به قلعهي صبرسوز هشربا آمدند از رغم عقل پندتوز در شب تاريک بر گشته ز روز اندر آن قلعهي خوش ذات الصور پنج در در بحر و پنجي سوي بر پنج از آن چون حس به سوي رنگ و بو پنج از آن چون حس باطن رازجو زان هزاران صورت و نقش و نگار ميشدند از سو به سو خوش بيقرار زين قدحهاي صور کمباش مست تا نگردي بتتراش و بتپرست ... در تضرع جوي و در افناي خويش کز تفکر جز صور نايد به پيش ...
ديدن ايشان در قصر اين قلعهي ذات الصور نقش روي دختر شاه چين را و بيهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کي اين صورت کيست
اين سخن پايان ندارد، آن گروه صورتي ديدند با حسن و شکوه خوبتر زان ديده بودند آن فريق ليک زين رفتند در بحر عميق زانک افيونشان درين کاسه رسيد کاسهها محسوس و افيون ناپديد کرد فعل خويش قلعهي هشربا هر سه را انداخت در چاه بلا تير غمزه دوخت دل را بيکمان الامان و الامان اي بيامان عشق صورت در دل شهزادگان چون خلش ميکرد مانند سنان اشک ميباريد هر يک همچو ميغ دست ميخاييد و ميگفت اي دريغ ما کنون ديديم شه ز آغاز ديد چندمان سوگند داد آن بينديد آنچ در آيينه ميبيند جوان پير اندر خشت بيند بيش از آن ز امر شاه خويش بيرون آمديم با عنايات پدر ياغي شديم سهل دانستيم قول شاه را وان عنايتهاي بي اشباه را نک در افتاديم در خندق همه کشته و خستهي بلا بي ملحمه در تفحص آمدند از اندهان صورت کي بود عجب اين در جهان بعد بسياري تفحص در مسير کشف کرد آن راز را شيخي بصير نه از طريق گوش بل از وحي هوش رازها بد پيش او بي رويپوش گفت نقش رشک پروينست اين صورت شهزادهي چينست اين همچو جان و چون جنين پنهانست او در مکتم پرده و ايوانست او سوي او نه مرد ره دارد نه زن شاه پنهان کرد او را از فتن غيرتي دارد ملک بر نام او که نپرد مرغ هم بر بام او واي آن دل کش چنين سودا فتاد هيچ کس را اين چنين سودا مباد ...
بحث کردن آن سه شهزاده در تدبير آن واقعه
رو به هم کردند هر سه مفتتن هر سه را يک رنج و يک درد و حزن هر سه در يک فکر و يک سودا نديم هر سه از يک رنج و يک علت سقيم در خموشي هر سه را خطرت يکي در سخن هم هر سه را حجت يکي يک زماني اشکريزان جملهشان بر سر خوان مصيبت خونفشان يک زمان از آتش دل هر سه کس بر زده با سوز چون مجمر نفس
مقالت برادر بزرگين
آن بزرگين گفت اي اخوان خير ما نه نر بوديم اندر نصح غير از حشم هر که به ما کردي گله از بلا و فقر و خوف و زلزله ما هميگفتيم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج اين کليد صبر را اکنون چه شد اي عجب منسوخ شد قانون چه شد جمله عالم را نشان داده به صبر زانک صبر آمد چراغ و نور صدر ...
روان گشتن شاهزادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولايت چين سوي معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزديکتر باشند ...
اين بگفتند و روان گشتند زود هر چه بود اي يار من آن لحظه بود صبر بگزيدند و صديقين شدند بعد از آن سوي بلاد چين شدند والدين و ملک را بگذاشتند راه معشوق نهان بر داشتند همچو ابراهيم ادهم از سرير عشقشان بيپا و سر کرد و فقير ... جان اين سه شهبچه هم گرد چين همچو مرغان گشته هر سو دانهچين زهره ني تا لب گشايند از ضمير زانک رازي با خطر بود و خطير با کنايت رازها با همدگر پست گفتندي به صد خوف و حذر راز را غير خدا محرم نبود آه را جز آسمان همدم نبود اصطلاحاتي ميان همدگر داشتندي بهر ايراد خبر ...
بعد مکث ايشان متواري در بلاد چين در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بيصبر شدن آن بزرگين کي من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم ...
آن بزرگين گفت اي اخوان من ز انتظار آمد به لب اين جان من لا ابالي گشتهام صبرم نماند مر مرا اين صبر در آتش نشاند طاقت من زين صبوري طاق شد راقعهي من عبرت عشاق شد من ز جان سير آمدم اندر فراق زنده بودن در فراق آمد نفاق چند درد فرقتش بکشد مرا سر ببر تا عشق سر بخشد مرا دين من از عشق زنده بودنست زندگي زين جان و سر ننگ منست چون غبار تن بشد ماهم بتافت ماه جان من هواي صاف يافت عمرها بر طبل عشقت اي صنم ان في متي حياتي ميزنم ...
مکرر کردن برادران پند دادن بزرگين را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رميدن او ازيشان شيدا و بيخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بيدستوري خواستن ليک از فرط عشق و محبت نه از گستاخي و لاابالي الي آخره
آن دو گفتندش که اندر جان ما هست پاسخها چو نجم اندر سما گر نگوييم آن نيايد راست نرد ور بگوييم آن دلت آيد به درد همچو چغزيم اندر آب از گفت الم وز خموشي اختناقست و سقم گر نگوييم آتشي را نور نيست ور بگوييم آن سخن دستور نيست در زمان برجست کاي خويشان وداع انما الدنيا و ما فيها متاع پس برون جست او چو تيري از کمان که مجال گفت کم بود آن زمان اندر آمد مست پيش شاه چين زود مستانه ببوسيد او زمين شاه را مکشوف يک يک حالشان اول و آخر غم و زلزالشان ميش مشغولست در مرعاي خويش ليک چوپان واقفست از حال ميش شاهزاده پيش شه زانو زده ده معرف شارح حالش شده گرچه شه عارف بد از کل پيش پيش ليک ميکردي معرف کار خويش ...
بخش چهارم داستان (پایانی) ---------à بخش چهارم (پایانی)
منصبي کانم ز رويت محجبست عين معزوليست و نامش منصبست هرکه جوياي اميري شد يقين پيش از آن او در اسيري شد رهين عکس ميدان نقش ديباجهي جهان نام هر بندهي جهان خواجهي جهان اي تن کژ فکرت معکوسرو صد هزار آزاد را کرده گرو مدتي بگذار اين حيلت پزي چند دم پيش از اجل آزاد زي ور در آزاديت چون خر راه نيست همچو دلوت سير جز در چاه نيست مدتي رو ترک جان من بگو رو حريف ديگري جز من بجو نوبت من شد مرا آزاد کن ديگري را غير من داماد کن اي تن صدکاره ترک من بگو عمر من بردي کسي ديگر بجو
مفتون شدن قاضي بر زن جوحي و در صندوق ماندن و نايب قاضي صندوق را خريدن باز سال دوم آمدن زن جوحي بر اميد بازي پارينه و گفتن قاضي کي مرا آزاد کن و کسي ديگر را بجوي الي آخر القصه
جوحي هر سالي ز درويشي به فن رو بزن کردي کاي دلخواه زن ...
باز آمدن به شرح قصهي شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه
شاهزاده پيش شه حيران اين هفت گردون ديده در يک مشت طين هيچ ممکن نه ببحثي لب گشود ليک جان با جان دمي خامش نبود حاصل، آن شه نيک او را مينواخت او از آن خورشيد چون مه ميگداخت آن گداز عاشقان باشد نمو همچو مه اندر گدازش تازهرو جمله رنجوران دوا دارند اميد نالد اين رنجور کم افزون کنيد خوشتر از اين سم نديدم شربتي زين مرض خوشتر نباشد صحتي زين گنه بهتر نباشد طاعتي سالها نسبت بدين دم ساعتي مدتي بد پيش اين شه زين نسق دل کباب و جان نهاده بر طبق گفت شه از هر کسي يک سر بريد من ز شه هر لحظه قربانم جديد من فقيرم از زر از سر محتشم صد هزاران سر خلف دارد سرم با دو پا در عشق نتوان تاختن با يکي سر عشق نتوان باختن هر کسي را خود دو پا و يکسرست با هزاران پا و سر تن نادرست زين سبب هنگامهها شد کل هدر هست اين هنگامه هر دم گرمتر معدن گرميست اندر لامکان هفت دوزخ از شرارش يک دخان ... رفت عمرش چاره را فرصت نيافت صبر بس سوزان بدت وجان بر نتافت مدتي دندانکنان اين ميکشيد نارسيده عمر او آخر رسيد صورت معشوق زو شد در نهفت رفت و شد با معني معشوق جفت اين مباحث تا بدينجا گفتنيست هرچه آيد زين سپس بنهفتنيست ور بگويي ور بکوشي صد هزار هست بيگار و نگردد آشکار تا به دريا سير اسپ و زين بود بعد ازينت مرکب چوبين بود مرکب چوبين به خشکي ابترست خاص آن درياييان را رهبرست اين خموشي مرکب چوبين بود بحريان را خامشي تلقين بود هر خموشي که ملولت ميکند نعرههاي عشق آن سو ميزند تو هميگويي عجب خامش چراست او هميگويد عجب گوشش کجاست من ز نعره کر شدم او بيخبر تيزگوشان زين سمر هستند کر آن يکي در خواب نعره ميزند صد هزاران بحث و تلقين ميکند اين نشسته پهلوي او بيخبر خفته خود آنست و کر زان شور و شر وان کسي کش مرکب چوبين شکست غرقه شد در آب او خود ماهيست نه خموشست و نه گويا نادريست حال او را در عبارت نام نيست نيست زين دو هر دو هست آن بوالعجب شرح اين گفتن برونست از ادب اين مثال آمد رکيک و بيورود ليک در محسوس ازين بهتر نبود
متوفي شدن بزرگين از شهزادگان و آمدن برادر ميانين به جنازهي برادر کي آن کوچکين صاحبفراش بود از رنجوري و نواختن پادشاه ميانين را تا او هم لنگ احسان شد ماند پيش پادشاه صد هزار از غنايم غيبي و عیني بدو رسيد از دولت و نظر آن شاه مع تقرير بعضه
کوچکين رنجور بود و آن وسط بر جنازهي آن بزرگ آمد فقط شاه ديدش گفت قاصد کين کيست که از آن بحرست و اين هم ماهيست پس معرف گفت پور آن پدر اين برادر زان برادر خردتر شه نوازيدش که هستي يادگار کرد او را هم بدان پرسش شکار از نواز شاه آن زار حنيذ در تن خود غير جان جاني بديذ در دل خود ديد عالي غلغله که نيابد صوفي آن در صد چله از غبار مرکب آن شاه نر يافت او کحل عزيزي در بصر برچنين گلزار دامن ميکشيد جزو جزوش نعره زن هل من مزيد گلشني کز بقل رويد يک دمست گلشني کز عقل رويد خرمست گلشني کز گل دمد گردد تباه گلشني کز دل دمد وافر حتاه علمهاي با مزهي دانستهمان زان گلستان يک دو سه گلدسته دان زان زبون اين دو سه گل دستهايم که در گلزار بر خود بستهايم چون تو عاشق نيستي اي نرگدا همچو کوهي بيخبر داري صدا کوه را گفتار کي باشد ز خود عکس غيرست آن صدا اي معتمد گفت تو زان سان که عکس ديگريست جمله احوالت به جز هم عکس نيست خشم و ذوقت هر دو عکس ديگران شادي قواده و خشم عوان آن عوان را آن ضعيف آخر چه کرد که دهد او را به کينه زجر و درد تا بکي عکس خيال لامعه جهد کن تا گرددت اين واقعه تا که گفتارت ز حال تو بود سير تو با پر و بال تو بود ...
وسوسهاي کي پادشاهزاده را پيدا شد از سبب استغنايي و کشفي کي از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکري و سرکشي ميکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمي زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الي آخره
چون مسلم گشت بيبيع و شري از درون شاه در جانش جري قوت ميخوردي ز نور جان شاه ماه جانش همچو از خورشيد ماه راتبهي جاني ز شاه بينديد دم به دم در جان مستش ميرسيد اندرون خويش استغنا بديد گشت طغياني ز استغنا پديد که نه من هم شاه و هم شهزادهام چون عنان خود بدين شه دادهام چون مرا ماهي بر آمد با لمع من چرا باشم غباري را تبع آب در جوي منست و وقت ناز ناز غير از چه کشم من بينياز سر چرا بندم چو درد سر نماند وقت روي زرد و چشم تر نماند چون شکرلب گشتهام عارض قمر باز بايد کرد دکان دگر زين مني چون نفس زاييدن گرفت صد هزاران ژاژ خاييدن گرفت بحر شه که مرجع هر آب اوست چون نداند آنچ اندر سيل و جوست شاه را دل درد کرد از فکر او ناسپاسي عطاي بکر او گفت آخر اي خس واهيادب اين سزاي داد من بود اي عجب من چه کردم با تو زين گنج نفيس تو چه کردي با من از خوي خسيس من ترا ماهي نهادم در کنار که غروبش نيست تا روز شمار در جزاي آن عطاي نور پاک تو زدي در ديدهي من خار و خاک من ترا بر چرخ گشته نردبان تو شده در حرب من تير و کمان درد غيرت آمد اندر شه پديد عکس درد شاه اندر وي رسيد مرغ دولت در عتابش بر طپيد پردهي آن گوشه گشته بر دريد چون درون خود بديد آن خوشپسر از سيهکاري خود گرد و اثر از وظيفهي لطف و نعمت کم شده خانهي شادي او پر غم شده با خود آمد او ز مستي عقار زان گنه گشته سرش خانهي خمار ديد کان شربت ورا بيمار کرد زهر آن ما و منيها کار کرد جان چون طاوس در گلزار ناز همچو چغدي شد به ويرانهي مجاز کردي اي نفس بد بارد نفس بيحفاظي با شه فريادرس دام بگزيدي ز حرص گندمي بر تو شد هر گندم او کزدمي در سرت آمد هواي ما و من قيد بين بر پاي خود پنجاه من نوحه ميکرد اين نمط بر جان خويش که چرا گشتم ضد سلطان خويش آمد او با خويش و استغفار کرد با انابت چيز ديگر يار کرد درد کان از وحشت ايمان بود رحم کن کان درد بيدرمان بود مر بشر را خود مبا جامهي درست چون رهيد از صبر در حين صدر جست
...
قصه کوته کن که راي نفس کور برد او را بعد سالي سوي گور شاه چون از محو شد سوي وجود چشم مريخيش آن خون کرده بود چون به ترکش بنگريد آن بينظير ديد کم از ترکشش يک چوبه تير گفت کو آن تير و از حق باز جست گفت که اندر حلق او کز تير تست عفو کرد آن شاه دريادل ولي آمده بد تير اه بر مقتلي کشته شد در نوحهي او ميگريست اوست جمله هم کشنده و هم وليست
و آن سوم کاهلترين هر سه بود صورت و معني به کلي او ربود
وصيت کردن آن شخص کي بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کي کاهلترست
آن يکي شخص به وقت مرگ خويش گفت بود اندر وصيت پيشپيش سه پسر بودش چو سه سرو روان وقف ايشان کرده او جان و روان گفت هرچه در کفم کاله و زرست او برد زين هر سه کو کاهلترست گفت با قاضي و پس اندرز کرد بعد از آن جام شراب مرگ خورد گفته فرزندان به قاضي کاي کريم نگذريم از حکم او ما سه يتيم ما چو اسمعيل ز ابراهيم خود سرنپيچيم ارچه قربان ميکند گفت قاضي هر يکي با عاقليش تا بگويد قصهاي از کاهليش تا ببينم کاهلي هر يکي تا بدانم حال هر يک بيشکي عارفان از دو جهان کاهلترند زانک بي شد يار خرمن ميبرند کاهلي را کردهاند ايشان سند کار ايشان را چو يزدان ميکند کار يزدان را نميبينند عام مينياسايند از کد صبح و شام هين ز حد کاهلي گوييد باز تا بدانم حد آن از کشف راز بيگمان که هر زبان پردهي دلست چون بجنبد پرده سرها واصلست پردهي کوچک چو يک شرحه کباب ميبپوشد صورت صد آفتاب گر بيان نطق کاذب نيز هست ليک بوي از صدق و کذبش مخبرست آن نسيمي که بيايدت از چمن هست پيدا از سموم گولخن بوي صدق و بوي کذب گولگير هست پيدا در نفس چون مشک و سير گر نداني يار را از دهدله از مشام فاسد خود کن گله بانگ حيزان و شجاعان دلير هست پيدا چون فن روباه و شير يا زبان همچون سر ديگست راست چون بجنبد تو بداني چه اباست از بخار آن بداند تيزهش ديگ شيريني ز سکباج ترش دست بر ديگ نوي چون زد فتي وقت بخريدن بديد اشکسته را گفت دانم مرد را در حين ز پوز ور نگويد دانمش اندر سه روز وآن دگر گفت ار بگويد دانمش ور نگويد در سخن پيچانمش گفت اگر اين مکر بشنيده بود لب ببندد در خموشي در رود
مثل
آنچنان که گفت مادر بچه را گر خيالي آيدت در شب فرا يا بگورستان و جاي سهمگين تو خيالي بيني اسود پر ز کين دل قوي دار و بکن حمله برو او بگرداند ز تو در حال رو گفت کودک آن خيال ديووش گر بدو اين گفته باشد مادرش حمله آرم افتد اندر گردنم ز امر مادر پس من آنگه چون کنم تو هميآموزيم که چست ايست آن خيال زشت را هم مادريست ديو و مردم را ملقن آن يکيست غالب از وي گردد ار خصم اندکيست تا کدامين سوي باشد آن يواش اللهالله رو تو هم زان سوي باش گفت اگر از مکر نايد در کلام حيله را دانسته باشد آن همام سر او را چون شناسي راست گو گفت من خامش نشينم پيش او صبر را سلم کنم سوي درج تا بر آيم صبر مفتاح الفرج ور بجوشد در حضورش از دلم منطقي بيرون ازين شادي و غم من بدانم کو فرستاد آن بمن از ضمير چون سهيل اندر يمن در دل من آن سخن زان ميمنهست زانک از دل جانب دل روزنهست
پایان دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا -----------------
جدول رمزگشایی سمبلهای داستان دژ هوشربا:
انقروی: شاه: عقل کل سه شاهزاده: عقل، روح و قلب قلعهء ذات الصور: دنیای محسوس
نیکلسون: کل داستان، داستان هبوط روح به دنیای صور و تجربههای سالک در طلب حقیقت شاه: عقل کلی سه پسر: نفس، عقل، روح
حکیم سبزواری: شاه پدر شاهزادهها: عقل کل سه شاهزاده: نفس ناطقه، عقل نظری، عقل عملی آمدن شاهزادگان به قلعه: هبوط از عالم عقول کلیه به عالم جسمانی چین: دنیای محسوس جسمانی دختر شاه چین: بدن پنج در قلعه بسوی خشکی: حواس پنجگانه ظاهری پنج در قلعه بسوی دریا: حواس پنجگانه باطنی
جلالالدین همایی: مهاجرت شاهزادگان از وطن موروثی: بسنده نکردن سالکان به تقلید و میل به تحقیق و تجربه قلعه: جهان عنصری صورت دختر شاه چین: زیبایی صوری مولد از عشق مجازی چین: سرمنزل عجایب روحانی پیر گشایندهء راز صورت دختر: پیر دلیل پادشاه چین: قطب(استکمال هر سالک موقوف عنایت و توجه باطنی اوست) سه شاهزاده: سه صنف از سالکان: 1. برادر بزرگین: سالکان ارباب تحری حقیقت که متکی بر جهدند نه در انتظار عنایت... – کمالش پس از مرگ 2. برادر میانین: سالکان برخوردار از موهبت صرف(بدون جهد) اما جاهل به قدر این موهبت و گرفتار عجب و فریب -– کمالش پس از مرگ 3. برارد کوچکین: سالکان فقط منتظر جذبه و عنایت... – کمال معنوی در حیات دنیوی
محمدجعفر مصفا: قلعه: حصار نقشها و صورتهای ناشی از "خود" شاه پدر شاهزادهها: عقل صورت دختر: صورت حقیقت(نه خود حقیقت) شیخ بصیر: عقل مفید سه شاهزاده: عقل جزئی، عقل کلی(مفید)، عشق
نظرات دوستان:
---------
» در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، میتوانید در قسمت "پیامها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
»
اگر سئوالی دارید، لطفاً قبل از
ارسال سئوالتان، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه
مراجعه نمائید.
»
اگر برای تهیه
DVD جلسات سئوال دارید، لطفاً فقط از طریق
صفحه سفارش
DVD
اقدام کنید. توضیح کامل داده شده است.
-------- شما میتوانید بوسیلهٔ فرم زیر پیام و نظر خود درباره این برنامه را بنویسید. سپس دکمهٔ Submit را کلیک کنید:
برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحهی آرشیو مراجعه نمایید. اطلاعات مرتبط: » فایل متنی خلاصهبرداری جلسات اول تا سیزدهم، توسط خانم سوگند: » معرفی لینک "مقدمهٔ جلسات شرح مثنوی" تهیه شده توسط آقا و خانم اسلامی: دوستان تازهوارد حتماً لینک فوق را مطالعه نمایند.
--------- جلسات پیش:
» برای سفارش DVD مجموعه فایل های صوتی(mp3) و متن(pdf) جلسات گذشته، اینجا کلیک کنید. روی تصویر DVD کلیک کنید:
---------
.: پیـوندها :.
تازهترین
خبرنامه
آرشیو آنلاین
جلسات شرح مثنوی معنوی
سفارش DVD آرشیو جلسات شرح مثنوی پادکست جلسات شرح مثنوی معنوی راهنمای جامع برنامهٔ Paltalk صفحهٔ جلسات شرح مثنوی در facebook سایت محمدجعفر مصفا کلوب مثنوی معنوی مولانا معرفی کتاب، CD ، مقاله، سایت و وبلاگ کتابخانه شعر رادیو حافظ رادیو سعدی رادیو مولانا کتابهای صوتی خودشناسی لغتنامه فارسی به فارسی صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...) ---------
.:
تماس با ما :.
برای ارتباط با
گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:
همچنین میتوانید در گروه این جلسات در
سایت فیسبوک عضو شوید:
|