.: پیوندها :.
.: نظرسنجی :. .: خبـرنامه :.
|
برای شنیدن توضیحات صوتی درباره این برنامهها دکمهء پخش را کلیک کنید:
این صفحه جهت مدیریت
برنامههای اینترنتی شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز
غزلیات شمس تبریزی(مولانا) است. این برنامهها از سال 2003 میلادی بصورت
Online در سرویسهای مخصوص تلهکنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ،
inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار میشد و علاقمندان از ایران، اروپا،
امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online
حضور مییافتند. (آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن
(pdf) در
صفحه آرشیو قرار دارد و میتوانید بصورت رایگان آنها را دانلود
نموده و استفاده نمایید.)
+ صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
+ گزارش و چکیدهء جلسات، در کلوب مثنوی معنوی مولانا
>---------------========--------------<
توضیحات کلی دربارهء استفاده از برنامهها: ( .: دانلود مستقیم توضیحات :. )
1. گوش دادن به هر بخش از برنامه، با کلیک بروی دکمهء پخش. 2. دانلود فایلهای صوتی: الف. دانلود مستقیم:
ب. دانلود از صفحه آرشیو: به این صفحه مراجعه کنید: masnavi.4shared.com
>-----------==================================================----------<
متن جلسه هشتادم:
موضوع:
شرح و تفسیر داستان
"مفتون شدن قاضى بر زن جوحى و در صندوق ماندن و ...
" دفتر ششم، بيت 4449
----------------
برای شنیدن این بخش از برنامه، بروی دکمه پخش کلیک کنید: قسمت الف: برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
قسمت ب: برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
دانلود از صفحه آرشیو: به اين صفحه مراجعه نماييد: masnavi.4shared.com
متن داستان:
اى تن كژ فكرت معكوس رو صد هزار آزاد را كرده گرو مدتى بگذار اين حيلت پزى چند دم پيش از اجل آزاد زى مدتى رو ترك جان من بگو رو حريف ديگرى جز من بجو نوبت من شد مرا آزاد كن ديگرى را غير من داماد كن اى تن صد كاره ترك من بگو عمر من بردى كسى ديگر بجو
دفتر ششم، بیت 4449
مفتون شدن قاضى بر زن جوحى و در صندوق ماندن و نايب قاضى صندوق را خريدن، باز سال دوم آمدن زن جوحى بر اميد بازى پارينه و گفتن قاضى كه مرا آزاد كن و كسى ديگر را بجوى الى آخر القصه
جوحى هر سالى ز درويشى به فن رو به زن كردى كه اى دل خواه زن چون سلاحت هست رو صيدى بگير تا بدوشانيم از صيد تو شير قوس ابرو تير غمزه دام كيد بهر چه دادت خدا از بهر صيد رو پى مرغى شگرفى دام نه دانه بنما ليك در خوردش مده كام بنما و كن او را تلخ كام كى خورد دانه چو شد در حبس دام شد زن او نزد قاضى در گله كه مرا افغان ز شوى ده دله قصه كوته كن كه قاضى شد شكار از مقال و از جمال آن نگار گفت اندر محكمه است اين غلغله من نتانم فهم كردن اين گله گر به خلوت آيى اى سرو سهى از ستمكارى شو شرحم دهى گفت خانه ى تو ز هر نيك و بدى باشد از بهر گله آمد شدى خانه ى سر جمله پر سودا بود صدر پر وسواس و پر غوغا بود باقى اعضا ز فكر آسوده اند و آن صدور از صادران فرسوده اند در خزان و باد خوف حق گريز آن شقايقهاى پارين را بريز اين شقايق منع نو اشكوفه هاست كه درخت دل براى آن نماست خويش را در خواب كن زين افتكار سر ز زير خواب در يقظت بر آر گفت قاضى اى صنم معمول چيست گفت خانه ى اين كنيزك بس تهى است خصم در ده رفت و حارس نيز نيست بهر خلوت سخت نيكو مسكنى است امشب ار امكان بود آن جا بيا كار شب بى سمعه است و بى ريا جمله جاسوسان ز خمر خواب مست زنگى شب جمله را گردن زده ست خواند بر قاضى فسونهاى عجب آن شكر لب و آن گهانى از چه لب ...
رفتن قاضى به خانه ى زن جوحى و حلقه زدن جوحى به خشم بر در و گريختن قاضى در صندوق الى آخره
مكر زن پايان ندارد رفت شب قاضى زيرك سوى زن بهر دب زن دو شمع و نقل مجلس راست كرد گفت ما مستيم بىاين آب خورد اندر آن دم جوحى آمد در بزد جست قاضى مهربى تا در خزد غير صندوقى نديد او خلوتى رفت در صندوق از خوف آن فتى اندر آمد جوحى و گفت اى حريف اى وبالم در ربيع و در خريف من چه دارم كه فدايت نيست آن كه ز من فرياد دارى هر زمان بر لب خشكم گشادستى زبان گاه مفلس خوانيم گه قلتبان اين دو علت گر بود اى جان مرا آن يكى از تست و ديگر از خدا من چه دارم غير آن صندوق كان هست مايه ى تهمت و پايه ى گمان خلق پندارند زر دارم درون داد واگيرند از من زين ظنون صورت صندوق بس زيباست ليك از عروض و سيم و زر خالى است نيك چون تن زراق خوب و با وقار اندر آن سله نيابى غير مار من برم صندوق را فردا به كو پس بسوزم در ميان چار سو تا ببيند مومن و گبر و جهود كه در اين صندوق جز لعنت نبود گفت زن هى در گذر اى مرد از اين خورد سوگند ان كه نكنم جز چنين از پگه حمال آورد او چو باد زود آن صندوق بر پشتش نهاد اندر آن صندوق قاضى از نكال بانگ مىزد كاى حمال و اى حمال كرد آن حمال راست و چپ نظر كز چه سود در مىرسد بانگ و خبر هاتف است اين داعى من اى عجب يا پرىام مىكند پنهان طلب چون پياپى گشت آن آواز و بيش گفت هاتف نيست باز آمد به خويش عاقبت دانست كان بانگ و فغان بد ز صندوق و كسى در وى نهان عاشقى كاو در غم معشوق رفت گر چه بيرون است در صندوق رفت عمر در صندوق برد از اندهان جز كه صندوقى نبيند از جهان آن سرى كه نيست فوق آسمان از هوس او را در آن صندوق دان اين سخن پايان ندارد قاضىاش گفت اى حمال و اى صندوق كش از من آگه كن درون محكمه نايبم را زودتر با اين همه تا خرد اين را به زر زين بىخرد همچنين بسته به خانهى ما برد اى خدا بگمار قومى روحمند تا ز صندوق بدنمان واخرند خلق را از بند صندوق فسون كى خرد جز انبيا و مرسلون از هزاران يك كسى خوش منظر است كه بداند كاو به صندوق اندر است آن كه هرگز روز نيكو خود نديد او در اين ادبار كى خواهد طپيد يا به طفلى در اسيرى اوفتاد يا خود از اول ز مادر بنده زاد ذوق آزادى نديده جان او هست صندوق صور ميدان او دايما محبوس عقلش در صور از قفس اندر قفس دارد گذر منفذش نه از قفس سوى علا در قفسها مى رود از جا به جا گر ز صندوقى به صندوقى رود او سمايى نيست صندوقى بود ...
آمدن نايب قاضى ميان بازار و خريدارى كردن صندوق را از جوحى الى آخره
نايب آمد گفت صندوقت به چند گفت نهصد بيشتر زر مى دهند من نمى آيم فروتر از هزار گر خريدارى گشا كيسه بيار گفت شرمى دار اى كوته نمد قيمت صندوق خود پيدا بود گفت بى رويت شرى خود فاسدى است بيع ما زير گليم اين راست نيست بر گشايم گر نمىارزد مخر تا نباشد بر تو حيفى اى پدر گفت اى ستار بر مگشاى راز سر ببسته مىخرم با من بساز ستر كن تا بر تو ستارى كنند تا نبينى ايمنى بر كس مخند آنچه بر تو خواه آن باشد پسند بر دگر كس آن كن از رنج و گزند گفت آرى اين چه كردم استم است ليك هم مى دان كه بادى اظلم است گفت نايب يك به يك ما بادييم با سواد وجه اندر شادييم همچو زنگى كاو بود شادان و خوش او نبيند غير او بيند رخش ماجرا بسيار شد در من يزيد داد صد دينار و آن از وى خريد
...
باز آمدن زن جوحى به محكمه ى قاضى سال دوم بر اميد وظيفه ى پارسال و شناختن قاضى او را، الى اتمامه
بعد سالى باز جوحى از محن رو به زن كرد و بگفت اى چست زن آن وظيفهى پار را تجديد كن پيش قاضى از گله ى من گو سخن زن بر قاضى در آمد با زنان مر زنى را كرد آن زن ترجمان نا بنشناسد ز گفتن قاضىاش ياد نايد از بلاى ماضى اش هست فتنه غمزه ى غماز زن ليك آن صد تو شود ز آواز زن چون نمى تانست آوازى فراشت غمزه ى تنهاى زن سودى نداشت گفت قاضى رو تو خصمت را بيار تا دهم كار ترا با او قرار جوحى آمد قاضيش نشناخت زود كاو به وقت لقيه در صندوق بود زو شنيده بود آواز از برون در شرى و بيع و در نقص و فزون گفت نفقه ى زن چرا ندهى تمام گفت از جان شرع را هستم غلام ليك اگر ميرم ندارم من كفن مفلس اين لعبم و شش پنجزن زين سخن قاضى مگر بشناختش ياد آورد آن دغل و آن باختش گفت آن شش پنج با من باختى پار اندر شش درم انداختى نوبت من رفت امسال آن قمار با دگر كس باز دست از من بدار ...
----------------------- لطفاً بوسیلهء فرم زیر حضور خود را اعلام فرمایید: (شماره اين برنامه، 80 است) |
برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحهی آرشیو کلی مراجعه نمایید.