.: پیوندها :.
.: نظرسنجی :. .: خبـرنامه :.
|
برای شنیدن توضیحات صوتی درباره این برنامهها دکمهء پخش را کلیک کنید:
این صفحه جهت مدیریت
برنامههای اینترنتی شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز
غزلیات شمس تبریزی(مولانا) است. این برنامهها از سال 2003 میلادی بصورت
Online در سرویسهای مخصوص تلهکنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ،
inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار میشد و علاقمندان از ایران، اروپا،
امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online
حضور مییافتند. (آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن
(pdf) در
صفحه آرشیو قرار دارد و میتوانید بصورت رایگان آنها را دانلود
نموده و استفاده نمایید.)
+ صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
+ گزارش و چکیدهء جلسات، در کلوب مثنوی معنوی مولانا
>---------------========--------------<
توضیحات کلی دربارهء استفاده از برنامهها: ( .: دانلود مستقیم توضیحات :. )
1. گوش دادن به هر بخش از برنامه، با کلیک بروی دکمهء پخش. 2. دانلود فایلهای صوتی: الف. دانلود مستقیم: .: بخش اول :. .: بخش دوم :. .: بخش سوم :.
ب. دانلود از صفحه آرشیو: به این صفحه مراجعه کنید: masnavi.4shared.com
>-----------==================================================----------<
متن جلسه هشتاد و یکم:
موضوعات: 1. تتمه بحث جبر و اختیار(جبر عاشقانه) در شرح "قصهى سبحانى ما اعظم شانى گفتن بايزيد و ..."، دفتر چهارم، بیت 2102 2. صحبت خانم ایمان با موضوع مدیتیشن
---------------- 1. تتمه بحث جبر و اختیار(جبر عاشقانه) در شرح "قصهى سبحانى ما اعظم شانى گفتن بايزيد و ..."، دفتر چهارم، بیت 2102
برای شنیدن برنامه، بروی دکمه پخش کلیک کنید: (متن داستان و ابیات مثنوی در پایین قرار دارد) قسمت الف: برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
قسمت ب: برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
دانلود از صفحه آرشیو: به اين صفحه مراجعه نماييد: masnavi.4shared.com
2. صحبت خانم ایمان با موضوع مدیتیشن: برای دانلود مستقیم این بخش، بروی لینک زیر راستکلیک کنید و Save Target As را انتخاب کنید:
دانلود از صفحه آرشیو: به اين صفحه مراجعه نماييد: masnavi.4shared.com
------------------- متن برنامه 81 (تتمه بحث جبر و اختیار: جبر عاشقانه) دفتر چهارم، بیت 2102 قصهى سبحانى ما اعظم شانى گفتن بايزيد و اعتراض مريدان و جواب او مر ايشان را نه بطريق گفت زبان بلكه از راه عيان با مريدان آن فقير محتشم بايزيد آمد كه نك يزدان منم گفت مستانه عيان آن ذو فنون لا اله الا انا ها فاعبدون چون گذشت آن حال گفتندش صباح تو چنين گفتى و اين نبود صلاح گفت اين بار ار كنم من مشغله كاردها بر من زنيد آن دم هله حق منزه از تن و من با تنم چون چنين گويم ببايد كشتنم چون وصيت كرد آن آزاد مرد هر مريدى كاردى آماده كرد مست گشت او باز از آن سغراق زفت آن وصيتهاش از خاطر برفت نقل آمد عقل او آواره شد صبح آمد شمع او بیچاره شد عقل چون شحنهست چون سلطان رسيد شحنهى بیچاره در كنجى خزيد عقل سايهى حق بود حق آفتاب سايه را با آفتاب او چه تاب چون پرى غالب شود بر آدمى گم شود از مرد وصف مردمى هر چه گويد آن پرى گفته بود زين سرى ز آن آن سرى گفته بود چون پرى را اين دم و قانون بود كردگار آن پرى خود چون بود اوى او رفته پرى خود او شده ترك بی الهام تازى گو شده چون بخود آيد نداند يك لغت چون پرى را هست اين ذات و صفت پس خداوند پرى و آدمى از پرى كى باشدش آخر كمى؟ شير گير ار خون نره شير خورد تو بگويى او نكرد آن باده كرد ور سخن پردازد از زر كهن تو بگويى باده گفته است آن سخن باده اى را مى بود اين شر و شور نور حق را نيست آن فرهنگ و زور؟ كه ترا از تو بكل خالى كند تو شوى پست او سخن عالى كند؟ گر چه قرآن از لب پيغمبر است هر كه گويد حق نگفت او كافر است چون هماى بیخودى پرواز كرد آن سخن را بايزيد آغاز كرد عقل را سيل تحير در ربود ز آن قوى تر گفت كاول گفته بود نيست اندر جبه ام الا خدا چند جويى بر زمين و بر سما؟ آن مريدان جمله ديوانه شدند كاردها در جسم پاكش می زدند هر يكى چون ملحدان گرده كوه كارد می زد پير خود را بی ستوه هر كه اندر شيخ تيغى می خليد باژگونه از تن خود می دريد يك اثر نه بر تن آن ذو فنون و آن مريدان خسته و غرقاب خون هر كه او سوى گلويش زخم برد حلق خود ببريده ديد و زار مرد و آنكه او را زخم اندر سينه زد سينهاش بشكافت و شد مردهى ابد و آن كه آگه بود از آن صاحب قران دل ندادش كه زند زخم گران نيم دانش دست او را بسته كرد جان ببرد، الا كه خود را خسته كرد روز گشت و آن مريدان كاسته نوحهها از خانهشان برخاسته پيش او آمد هزاران مرد و زن كاى دو عالم درج در يك پيرهن اين تن تو گر تن مردم بدى چون تن مردم ز خنجر گم شدى با خودى با بیخودى دوچار زد با خود اندر ديده ى خود خار زد اى زده بر بیخودان تو ذو الفقار بر تن خود می زنى آن هوش دار ز انكه بی خود فانى است و ايمن است تا ابد در ايمنى او ساكن است نقش او فانى و او شد آينه غير نقش روى غير آن جاى نه گر كنى تف سوى روى خود كنى ور زنى بر آينه بر خود زنى ور ببينى روى زشت آن هم تويى ور ببينى عيسى و مريم، تويى او نه اين است و نه آن او ساده است نقش تو در پيش تو بنهاده است چون رسيد اينجا سخن لب در ببست چون رسيد اينجا قلم در هم شكست لب ببند ار چه فصاحت دست داد دم مزن و الله اعلم بالرشاد بر كنار بامى اى مست مدام پست بنشين يا فرود آ والسلام
خلاصه برنامه 79 (حکایت دزد میوه بر بالای درخت) گفت توبه كردم از جبر اى عيار اختيار است اختيار است اختيار اختيارات اختيارش هست كرد اختيارش چون سوارى زير گرد اختيارش اختيار ما كند امر شد بر اختيارى مستند قدرت تو بر جمادات از نبرد كى جمادى را از آنها نفى كرد قدرتش بر اختيارات آن چنان نفى نكند اختيارى را از آن
طرح بحث: تعریف واژههای جبر و اختیار در جهانبینیهای عامه و عرفا معنی اختیار نزد عامه مردم ... معنی جبر نزد عامه مردم ... ترك كن اين جبر را كه بس تهى است تا بدانى سرّ سرّ جبر چيست ترك كن اين جبر جمع منبلان تا خبر يابى از آن جبر چو جان
تمایل به نفی اختیار نزد اکثر انسانها (جهت توجیه مشغولیت درونی بیهوده) : میگریزند از خودی در بی خودی یا به مستی یا به شغل، ای مهتدی جمله دانسته که این هستی فخ است فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
معنی اختیار نزد عرفا: احساس اختیار (اختیار از نظر عرفانی یعنی داشتن احساس اختیار.) عامه به بیرون(شرایط زندگی بیرونی) مینگرند و توجه به درونشان ندارند، لذا چون شرایط بیرونی تحت کنترل آنها نیست، میگویند انسان مجبور است. عرفا به درون(احساس انسان) توجه دارند، لذا چون میبینند آدمی حس اختیار نسبت به اعمالش دارد، انسان را مختار میبینند.
معنی جبر نزد عرفا: (در ادامه – ذیل جبر عاشقانه(عارفانه) – آمده است.)
دلایل اثبات اختیار در نظر مولانا: (برای شنیدن ادامه فایل صوتی در بالا، قسمت ب را کلیک کنید.) 1. امر و نهی: اختيارى هست ما را بی گمان حس را منكر نتانى شد عيان سنگ را هرگز نگوید کس بیا از کلوخی کس کجا جوید وفا؟ آدمی را کس نگوید هین بپر یا بیا ای کور تو در من نگر امر و نهی و خشم و تشریف و عتیب نیست جز مختار را، ای پای جیب
تمثیل: گر شتربان اشتری را میزند آن شتر قصد زننده میکند خشم اشتر نیست با آن چوب او پس ز مختاری شتر بردهست بو عقل حیوانی چو دانست اختیار این مگو ای عقل انسان، شرم دار
2. مجازات خطاکاران: اوستادان کودکان را میزنند آن ادب سنگ سیه را کی کنند؟ هیچ گویی سنگ را فردا بیا ور نیای من دهم بد را سزا؟
3. مدح و ستایش: در جهان این مدح و شاباش و زهی ز اختیار است و حفاظ و آگهی
4. احساس شک و تردید: در تردد مانده ايم اندر دو كار اين تردد كى بود بی اختيار؟ اين كنم يا آن كنم او كى گود كه دو دست و پاى او بسته بود؟ هيچ باشد اين تردد در سرم كه روم در بحر يا بالا پرم؟ اين تردد هست كه موصل روم يا براى سحر تا بابل روم؟ پس تردد را ببايد قدرتى ور نه آن خنده بود بر سبلتى
اين كه "فردا اين كنم يا آن كنم؟" اين دليل اختيار است، اى صنم
5. احساس ندامت، دریغ و شرم: گر نبودى اختيار، اين شرم چيست؟ وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟
---------------------- یک تمثیل معروف: يك مثال اى دل پى فرقى بيار تا بدانى جبر را از اختيار دست كان لرزان بود از ارتعاش و آن كه دستى را تو لرزانى ز جاش هر دو جنبش آفريده ى حق شناس ليك نتوان كرد اين با آن قياس ز آن پشيمانى كه لرزانيدی اش مرتعش را كى پشيمان ديدی اش
---------------------------- جبر عاشقانه:
جبر عاشقانه چیست تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت گفت ايزد ما رَمَيْتَ إِذْ رميت گر بپرانيم تير آن نه ز ماست ما كمان و تير اندازش خداست اين نه جبر اين معنى جبارى است ذكر جبارى براى زارى است لفظ جبرم عشق را بى صبر كرد و آن كه عاشق نيست حبس جبر كرد اين معيت با حق است و جبر نيست اين تجلى مه است اين ابر نيست ور بود اين جبر، جبر عامه نيست جبر آن اماره ى خودكامه نيست جبر را ايشان شناسند اى پسر كه خدا بگشادشان در دل بصر اختيار و جبر ايشان ديگر است قطره ها اندر صدفها گوهر است اختيار و جبر در تو بد خيال چون در ايشان رفت شد نور جلال جبر باشد پر و بال كاملان جبر هم زندان و بند كاهلان همچو آب نيل دان اين جبر را آب مومن را و خون مر گبر را بال بازان را سوى سلطان برد بال زاغان را به گورستان برد
ترك كن اين جبر را كه بس تهى است تا بدانى سرّ سرّ جبر چيست ترك كن اين جبر جمع منبلان تا خبر يابى از آن جبر چو جان
ما چون چنگيم و تو زخمه می زنى زارى از ما نى، تو زارى می كنى
ما چو ناييم و نوا در ما ز تست ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست ما چو شطرنجيم اندر برد و مات برد و مات ما ز تست اى خوش صفات ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان ما عدمهاييم و هستيهاى ما تو وجود مطلقى فانى نما
پوزبند وسوسه عشق است و بس ور نه كى وسواس را بسته ست كس عاشقى شو شاهدى خوبى بجو صيد مرغابى همى كن جو به جو غير اين معقولها معقولها يابى اندر عشق با فر و بها
جهد کن کز جام حق یابی نوی بیخود و بیاختیار آنگه شوی آنگه آن می را بود کل اختیار تو شوی معذور مطلق، مستوار هرچه گویی گفتهی می باشد آن هرچه روبی رفتهی می باشد آن کی کند آن مست جز عدل و صواب که ز جام حق کشیدهست او شراب؟
عشق برد بحث را اى جان و بس كاو ز گفتوگو بود فريادرس حيرتى آيد ز عشق آن نطق را زهره نبود كه كند او ماجرا كه بترسد گر جوابى وا دهد گوهرى از لنج او بيرون فتد لب ببندد سخت او از خير و شر تا نبايد كز دهان افتد گهر
جمع بندی: انسان موجودی مختار نسبت به زندگی خودش است. تعیینکننده جبر یا اختیار داشتن، احساس و حال درون آدمی است. جبر عامه باطل است. اختیار عامه باطل است. جبر عاشقانه(عارفانه) داریم(مهم، قرار گرفتن انسان در کیفیت عشق است.) انسان عاشق(انسانی که در ذات اصیل خود – فطرت – است،) در جبر عاشقانه است و لذا مختار نیز هست! بحث جبر و اختیار همیشگی است و خاتمه دهنده آن، تنها عشق است. ----------------------- لطفاً بوسیلهء فرم زیر حضور خود را اعلام فرمایید: (شماره اين برنامه، 81 است) |
برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحهی آرشیو کلی مراجعه نمایید.